next page

fehrest page

back page

حديث (( (سلسلة الذهب ) - )) در نيشابور (94)  
مردم نيشابور مشتاق زيارت حضرت رضا (ع ) بودند. از حضرت تقاضا كردند اندكى توقف فرمايد تا چهره جذاب و متين آن يادگار رسول را ببينند. امام (ع ) در حالى كه لباس ساده اى بر تن داشت ، در برابر مردم قرار گرفت . مردم در ديدن آن حضرت بى تابانه فرياد شوق برداشتند. دو نفر از حافظان حديث بنام ابوذرعه و محمّد بن اسلم مردم را به سكوت دعوت مى كردند و كلمات درربار آن حضرت را براى مردم - با صداى بلند - بيان مى فرمودند. حضرت رضا عليه السلام حديثى را كه مربوط به (توحيد و يگانگى ذات حق ) است بدين سان بيان فرمود:
(( (كلمة لا اله الا اللّه حصنى فمن قالها دخل حصنى و من دخل حصنى امن من عذابى ) )) يعنى (كلمه طيبه (( لا اله الا اللّه ) )) دژ استوار من است ، هر كس آن را بگويد در اين دژ استوار داخل مى شود، و اگر در آن وارد شد از عذاب روز رستاخيز در امان خواهد بود. (و سپس ‍ هنگامى كه موكب آن حضرت مى خواست به راه افتد، براى تكميل اين سخن والا و ارزنده سر از هودج و كجاوه بيرون آورد.
مردم همه متوجه شدند كه امام (ع ) قصد بيان مطلبى فرموده است .
ديگر بار سكوت بر همه جا حكمفرما شد. امام (ع ) بدنبال حديث افزود:
(( (و لكن بشرطها و انا من شروطها). ))
يعنى : و امّا به شرط و شروطش (و با اشاره به خود فرمود:) و من از شروط آن هستم .
منظور امام از بيان حديث قدسى (95) سه نكته بود:
اول آنكه با نقل نام پدران و اجداد خود كه هر كدام از ديگرى حديث را روايت كرده اند تا به پيغمبر اكرم (ص ) و اينكه آن حضرت از طريق جبرئيل امين از مقام ربوبى ، اين حديث را شنيده است پدران بزرگوار خود را كه همه امامان شيعه و خلفاى واقعى حق اند به مردم باز گفت و آنها را به ياد مردم آورد.
دوم آنكه ، موضوع يگانه پرستى و خدا پرستى را كه پايه همه اعتقادات است به ياد مردم آورد كه گول طاغوتهاى زمان و زورمندان طاغوت صفت نخورند.
سوم آنكه ، يگانه پرستى واقعى و خالى از شرك و روى و ريا مستلزم و همراه (ولايت ) اهل بيت (ع ) است و تا رهبرى عادلانه در جامعه مسلمانان برقرار نشود، بتها و بت نماها و طاغوتها نخواهند گذاشت توحيد در مسير درست قرار گيرد.
در تاريخ آمده است كه : هنگام نوشتن اين حديث مردم مشتاق آن چنان آمادگى داشتند كه 24 هزار قلمدان در اختيار گرفته بودند، تا در نوشتن كلمات گهربار فرزند پيغمبر (ص ) بكار گيرند.(96)
در مرو 
هنگام ورود موكب حضرت رضا (ع ) به مرو، ماءمون و فضل بن سهل و عده زيادى از بزرگان دربارى و حكومتى تا چند فرسنگ به استقبال امام (ع ) رفتند. پس از چند روز ماءمون مقصد خود را - كه واگذارى خلافت به حضرت رضا (ع ) بود - با آن حضرت در ميان گذاشت تا به خيال خود با يك تير دو نشانه را هدف سازد: هم قيامهاى علويان را عليه دستگاه حكومت از بين ببرد يا از آن بكاهد و هم با وارد كردن حضرت رضا (ع ) به دستگاه حكومتى كه هميشه مورد انتقاد و بد گويى آل على (ع ) بود و كارگردانان حكومت را ناپاك و آلوده مى دانستند، از وجهه معنوى و تقوايى امام (ع ) بكاهد. و با اين نقشه همبستگى مذهبى علويان و شيعيان آل على (ع ) را از بين ببرد، تا ديگر خطرى دستگاه خلافت را تهديد ننمايد. بعد ماءمون و دار و دسته اش با خيال راحت به حكمرانى خود ادامه خواهند داد.
ولى حضرت رضا (ع ) - بر خلاف انتظار ماءمون و فضل بن سهل و دنيا پرستان متملق - از پذيرفتن اين پيشنهاد امتناع فرمود.
حضرت رضا (ع ) از دستگاه فاسد و نابسامان خلفاى عباسى و از بخشش هاى فراوان و افراطهايى كه از نيم قرن پيش در دستگاه اشرافى عباسيان آغاز شده بود و به عنوان (حق السكوت ) به اين و آن داده مى شد و انحراف محور حكومت از مسير حق و حقيقت ، در زير نقاب مسلمان نمايى و ديندارى و سپردن كارهاى مهم اسلامى و حكومتى به دست افراد فاسد و زراندوز و رياكار كاملا آگاه بود، چنين وضع نابسامانى را چگونه ولى حق و امام معصوم مى توانست تحمل كند؟
امام (ع ) وقتى زمام حكومت را به دست مى گيرد كه بتواند دست ستمگرى را از سر مظلومى كوتاه كند و ستمديده اى را به حقش برساند، حق را به حقدار باز پس دهد و الاّ بايد حكومت و خلافت را رها سازد.
ولايت عهدى 
وقتى ماءمون از پذيرفتن خلافت بوسيله امام (ع ) نااميد شد، با مشاوران خود طرح ديگرى انداخت تا بتواند كارهاى خوب و بدش را با رضايت ضمنى امام رضا (ع ) جنبه اسلامى و بر حق بدهد و مردم را اغفال نمايد. چه كند؟ خوب است از امام (ع ) بخواهد كه ولايت عهدى ماءمون را بپذيرند و البته بعد از ماءمون زمامدار امور مسلمين شوند. امّا امام (ع ) به اين پيشنهاد رضا نمى دهد. چه بايد كرد؟ ناچار ماءمون با اصرار زياد حضرت رضا (ع ) را به قبول ولايت عهدى وادار مى كند. حضرت رضا (ع ) با اين شرط كه در عزل و نصب و ديگر كارهاى حكومتى دخالتى نفرمايد و اين قبيل امور را به حاكمان و زمامداران حكومتى واگذار نمايد ولايت عهدى را مى پذيرند.
ماءمون (نوشته اى ) به خط و مهر خود در نهم رمضانسال 201 هجرى نوشت و در آن حضرت رضا (ع ) را به عنوان مظهر پاكى ، تقوا، دانش وپاكدامنى معرفى كرد، و بعد نوشت كه تمام مسلمانان بايد بيعت خود را ابتدا با اميرالمؤمنين ( ماءمون ) و سپس با على بن موسى (ع ) استوار سازند.
حضرت رضا (ع ) در پشت آن نوشته با خط خود مطالبى بدين شرح نوشت : (ستايش خاى جهان را كه آنچه بخواهد مى كند و قضا و حكم او را رد كننده اى نيست . او از خيانت چشمها و اسرار پنهانى سينه ها آگاه است و درود خدا بر محمّد (ص ) كه آخرين پيامبرش مى باشد، و بر آل او كه پاكان و نيكانند.)
سپس در روز دهم ماه رمضان سال 201 ه‍ همه بزرگان كشورى و لكشرى دست بيعت به آن حضرت دادند. از اين موقع دستور داده شد كه لباس سياه كه شعار عباسيان است به لباس سبز و شعار سبز كه شعار آل على (ع ) و سادات علوى است مبدل شود.
نتيجه انتقال خلافت و گرايش آن به علويان 
حسودان و دنيا پرستانى كه در گوشه و كنار امپراطورى اسلامى بودند و دستهاشان تا مرفق به خود بى گناهان رنگين بود و زندگانى اشرافى و اعيانى داشتند از اين امر ناراضى شدند. اينها بخوبى مى دانستند كه حضرت رضا (ع ) نمى تواند ظلم و ستم را يك لحظه تحمل كند. اين على (ع ) فرزند همان على (ع ) است كه دنيا و خلافت دنيا در نظرش ارزشى ندارد، و اگر حكومت را مى پذيرد تنها به عنوان وسيله اى براى اجراى عدالت و احقاق حق و خدمت به اجتماع و مردم ستمديده است و بس .
بنابراين با چنين روش قاطع و انحراف ناپذير نمى توانستند عاشقان زرق و برق دنيا و خفاش صفتان متملق چرب زبان را راضى نگهدارند. ماءمون و وزيرش و اطرافيانش از همان آغاز، در صدد بر آمدند قبولى ولايت عهدى را از سوى حضرت رضا (ع ) نقطه ضعفى جلوه دهند و به مردم بقبولانند كه امام (ع ) شيفته دنيا و مقام ظاهرى دنيا شده است ، هيهات ! چقدر اين شيوه تفكر از هدف عالى امام (ع ) بدور است ؟
بارى ، آفتاب حقيقت زير ابر نمى ماند: سادگى و بى آلايشى رفتار و كردار على بن موسى الرضا (ع ) و علم و دانش وسيع و تقواى راستين آن حضرت ، پرتو افشانى آغاز كرد، و بزودى همه و همه به حقانيت امام معصوم و وسعت دانش آن حضرت پى بردند. جلسات بحث و مناظره كه در حضور ماءمون و امثال يحيى بن اكثم فقيه بزرگ دربار و كسان ديگرى كه دم از علم و اطلاع مى زدند؛ تشكيل مى شد؛ آفتاب حقيقت ولايت و امامت را روشن كرد. همگان ، حتى پيشوايان اديان ديگر، به درجه دانش و بصيرت امام (ع ) پى بردند و دانستند كه در مقابل عالم آل محمّد (ص ) قدرت سخن گفتن و اظهار نظر ندارند. اين بود كه چاره اى جز تعظيم و تسليم در برابر امام (ع ) نداشتند. بناچار تلاش دشمن در اين مورد نيز، نه تنها به نتيجه اى نرسيد؛ بلكه نتيجه معكوس داد.
ماءمون كه خود درس خوانده و دانشمند بود كاملا به عظمت علمى و روحى امام (ع ) پى برده بود، امّا بر افكار و اسرار پنهانى خود ظاهرا سر پوش ‍ مى نهاد، و تظاهر به محبت و ارادت مى كرد.
در عيد فطر سال 202 هجرى ، ماءمون از امام رضا عليه السلام با اصرار خواست كه نماز عيد فطر را براى مسلمانان اقامه فرمايد. در ابتدا امام (ع ) از اين كار هم سر باز زد تا ماءمون و اطرافيان و مردم بدانند كه امام (ع ) نمى تواند و نمى خواهد آلت اجراى مقاصد حكومت باشد. علاوه بر اين ، امام (ع ) نمى خواست اجرا كننده تشريفات ظاهرى دين باشد در حالى كه خانه دين از پاى بست ويران است . ماءمون و اطرافيان و مردم اصرار كردند، عاقبت امام (ع ) اين پيشنهاد را قبول فرمود با اين شرط:
(من حاضرم نماز عيد فطر را برگزار كنم منتهى با همان سنتى كه جدم رسول خدا (ص ) آنرا در زمان خود اجرا مى فرموده است ). مردم بسيار كنجكاو شدند تا شيوه پيامبر اكرم (ص ) بجاى تشريفات ظاهرى دربار اجرا گردد. ماءمون دستور داد كه همه درباريان با كبكبه و جلال و شكوه لباسهاى فاخر خود را بپوشند و بر اسبهاى زرين لگام سوار شوند و در ركاب امام (ع ) در نماز عيد فطر شركت نمايند.
امّا، حضرت رضا عليه السلام به روش جد بزرگوارش غسل كرد و پيراهنى سپيد و ساده كه از پنبه بافته شده بود، پوشيد. عمامه اى سفيد بر سر بست و دو طرف آن را از روى سينه و پشت رها كرد. خود را، خوشبو ساخت . دامن پيراهن به كمر زد. با پاى برهنه به راه افتاد وقتى به فضاى باز رسيد، سر بسوى آسمان بلند كرد و با صداى رسا گفت : (( اللّه اكبر، اللّه اكبر. ))
مردم وقتى صداى امام (ع ) را شنيدند با شكوهى خبره كننده همه : (( اللّه اكبر، )) گفتند. و تكرار كردند لشكريان و كشوريان و درباريان نيز تحت تاءثير روحانيت و جذابيت معنوى امام (ع ) قرار گرفتند. از اسبها پياده شدند. پاها را از چكمه ها در آوردند با پاى پياده به دنبال امام (ع ) راه افتادند. بر تعداد جمعيت دقيقه به دقيقه افزوده مى شد. صداى ملكوتى امام و ديگران در فضاى باز، طنين انداز بود. سيل جمعيت به سوى بيابان در حركت بود. وضع عجيبى بود. جريان را به ماءمون گزارش دادند. ماءمون دچار وحشت شد. فكر كرد اگر بگذارد كه امام (ع ) با همين وضع به صحرا برود و سپس دو خطبه غرّا و مهم ايراد فرمايد، بيقين سخنان آتشين و از دل برخاسته امام (ع ) بر دلها خواهد نشست و زلزله بر اركان حكومتش خواهد افتاد. بايد دست به كار شد؛ زيرا احتمال دارد سخنان مؤ ثر امام منتهى به انقلابى در دستگاه حكومت شود. بدين جهت ، در نيمه راه ، به امام (ع ) پيام فرستاد كه نماز گزاردن بدين صورت براى شما ايجاد زحمتى خواهد كرد. امام (ع ) از نيمه راه برگشت و فرد ديگرى ماءمور شد بجاى آن حضرت نماز عيد فطر را برگزار نمايد. بيقين اين كار چقدر به بدبينى مردم نسبت به دستگاه سلطنت ماءمون كمك كرده ، و ماهيت دستگاه حكومت را برملا نموده است ، خدا مى داند.
آخرين دسيسه و نيرنگها 
عده اى كه شيوه عادلانه و عالمانه حضرت رضا (ع ) را در جهت زيان مادى خود مى ديدند، دست به كار توطئه شدند تا هم حضرت رضا (ع ) و هم ماءمون و هم فضل بن سهل را از ميان بردارند. ابتدا فضل بن سهل را در حمام معروف سرخس قطعه قطعه كردند. ماءمون براى اينكه خود را بى تقصير نشان دهد و تبرئه كند در صدد قتل حضرت رضا (ع ) برآمد و آن امام بزرگوار را - كه خود به خراسان دعوت كرده بود، مسموم و شهيد كرد.
شگفت اين بود كه ماءمون و دستگاه خلافتش كوشش مى كرد شهادت حضرت رضا (ع ) را مرگ طبيعى جلوه دهد. از اين پيشامد ناگوار اظهار تاءسف بسيار مى كرد و اين امر هم بخاطر وحشتى بود كه از طرفداران آن حضرت و خاندان علوى داشت .
محل دفن حضرت رضا عليه السلام 
مى دانيم كه هارون الرشيد پدر ماءمون در سفرى كه آخر عمرش براى دفع شورشى از سوى مردم ستمديده به خراسان آمد؛ بيمار شد و چندى بعد جان سپرد و در باغ حميد بن قحطبه به خاك سپرده شد.
وقتى حضرت رضا (ع ) با زهر جانگداز ماءمون شهيد گرديد، دستور داد آن حضرت را در كنار پدرش هارون دفن كنند. در آن موقع باغ حميد در محلى بنام سناباد واقع بود كه بعد از شهادت حضرت رضا عليه السلام به مشهد الرضا و بعدها به مشهد شهرت يافت . مدفن آن حضرت از همان آغاز دفن (در سال 203 هجرى ) محل ظهور فيوضات و بركات الهى و زيارتگاه شيعيان و مزار اهل اخلاص و ايمان گرديد، و بتدريج به جايى رسيد كه جلال و شكوه آستان قدس ، همه مظاهر ديگر را تحت الشعاع خود قرار داد.
آثار و كلمات حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام 
همانطور كه اشاره كرديم ، حضرت رضا (ع ) بارها با پيشوايان ساير اديان زردشتى ، كليمى ، مسيحى و حتى دهريها و ماديها بحث و مناظره مى فرمود خوشبختانه آن مناظرات و مباحثات تحت عنوان (احتجاجات ) در كتابهاى معتبر ثبت شده و به دست ما رسيده است .
احاديث و اخبار و كلمات گرانمايه آن حضرت در كتابهاى (( (عيون اخبار الرضا) )) بوسيله شيخ صدوق در قرن چهارم هجرى و (( (علل الشرايع ) )) و (( (تحف العقول ) )) و كتابهاى ديگر معتبر بر جاى مانده و روشنى بخش جهان اسلام و تشيع است .
از كلمات حضرت رضا عليه السلام 
1 - دوست هر كس عقل اوست و نادانى اش دشمن اوست .
2 - اظهار دوستى با مردم نصف عقل است .
3 - هر كسى كه از نعمتى برخوردار است بر او واجب است كه در زندگى افراد خانواده خود گشايشى فراهم كند.
4 - از حضرت رضا عليه السلام درباره توكل پرسيدند، فرمود: توكل اين است كه جز از خدا از ديگر كسى نترسى .
5 - كمك تو به ناتوان بهتر از صدقه دادن است .
6 - سزاوار است مردم در مورد افراد عائله خود تسهيلات لازم را فراهم نمايند و رفتار آنان طورى نباشد كه اعضاى خانواده آرزومند مرگ سرپرست خود باشند.
7 - بكوشيد اوقات شبانه روزتان به چهار بخش تقسيم شود: قسمتى مخصوص عبادت و راز و نياز با پروردگار - ساعتى براى تاءمين امور زندگى - بخشى خاص معاشرت با دوستان مورد اعتمادى كه عيبهايتان را به شما باز گويند و در دوستى خالص باشند. ساعاتى را هم به استراحت و بهره مندى از تفريحات سالم و لذتهاى مشروع بگذرانيد؛ چه استفاده مطلوب از اين قسمت شما را بر انجام دادن آن سه بخش ديگر توانايى خواهد بخشيد.
8 - در بر آوردن نيازمنديهاى افراد با ايمان و شادمان ساختن و دفع و رفع ناگواريهايشان نهايت كوشش را بكار بريد و بدانيد كه هيچ عملى نزد پروردگار متعال ، بعد از انجام دادن فرائض و واجبات ، بهتر از شادمان كردن افراد مؤ من نيست .
9 - خبر و خوبى را نسبت به هر اهل و نااهلى روا دار؛ اگر كسى در خور و شايسته آن خوبى بود كه بود، اگر نبود تو خود لايق و سزاوار آنى .
10 - هيچ پرهيزگار مفيدتر از دورى كردن از محرمات (چيزهاى حرام ) و خوددارى از آزار رساندن به افراد مؤ من نيست .(97)
معصوم يازدهم - حضرت امام محمّد تقى جوادالائمه (ع ) - امام نهم 
السلام عليك ايها الا ية العظمى
السلام عليك ايها الحجة الكبرى
السلام عليك ايها المطهر من الزلاّت ...
درود خدا بر تو باد اى نشانه بزرگ الهى
درود خدا بر تو باد اى حجت كبراى الهى
درود خدا بر تو باد اى امامى كه از لغزشها پاك و بر كنار بوده اى ،
سلام بر تو اى ابن الرضا...
امام نهم شيعيان حضرت جواد (ع ) در سال 1095 هجرى در مدينه ولادت يافت . نام نامى اش محمّد معروف به جواد و تقى است .
القاب ديگرى مانند: رضى و متقى نيز داشته ولى تقى از همه معروفتر مى باشد.
مادر گرامى اش سبيكه يا خيزران است كه اين هر دو نام در تاريخ زندگى آن حضرت ثبت است .
امام محمّد تقى (ع ) هنگام وفات پدر حدود 8 ساله بود.
پس از شهادت جانگداز حضرت رضا عليه السلام در اواخر ماه صفر سال 203 ه‍ مقام امامت به فرزند ارجمندش حضرت جوادالائمه (ع ) انتقال يافت .
ماءمون خليفه عباسى كه همچون ساير خلفاى بنى عباس از پيشرفت معنوى و نفوذ باطنى امامان معصوم و گسترش فضائل آنها در بين مردم هراس ‍ داشت ، سعى كرد ابن الرضا را تحت مراقبت خاص خويش قرار دهد.
(از اينجا بود كه ماءمون نخستين كارى كه كرد، دختر خويش امّ الفضل را به ازدواج حضرت امام جواد (ع ) درآورد، تا مراقبى دائمى و از درون خانه ، بر امام گمارده باشد. رنجهاى دائمى كه امام جواد (ع ) از ناحيه اين ماءمور خانگى برده است ، در تاريخ معروف است ).(98)
از روشهايى كه ماءمون در مورد حضرت رضا (ع ) بكار مى بست ، تشكيل مجالس بحث و مناظره بود. (99) ماءمون و بعد معتصم عباسى مى خواستند از اين راه - به گمان باطل خود - امام (ع ) را در تنگنا قرار دهند. در مورد فرزندش حضرت جواد (ع ) نيز چنين روشى را بكار بستند. بخصوص كه در آغاز امامت هنوز سنى از عمر امام جواد (ع ) نگذشته بود. ماءمون نمى دانست كه مقام ولايت و امامت كه موهبتى است الهى ، بستگى به كمى و زيادى سالهاى عمر ندارد.
بارى ، حضرت جواد (ع ) با عمر كوتاه خود كه همچون نوگل بهاران زودگذر بود، و در دوره اى كه فرقه هاى مختلف اسلامى و غير اسلامى ميدان رشد و نمو يافته بودند و دانشمندان بزرگى در اين دوران ، زندگى مى كردند و علوم و فنون ساير ملتها پيشرفت نموده و كتابهاى زيادى به زبان عربى ترجمه و در دسترس قرار گرفته بود، با كمى سن وارد بحثهاى علمى گرديد و با سرمايه خدايى امامت كه از سرچشمه ولايت مطلقه و الهام ربانى مايه ور بود، احكام اسلامى را مانند پدران و اجداد بزرگوارش گسترش داد و به تعليم و ارشاد پرداخت و به مسائل بسيارى پاسخ گفت . براى نمونه ، يكى از مناظره هاى ( احتياجات ) حضرت امام محمّد تقى (ع ) را در زير نقل مى كنيم :
(عياشى در تفسير خود از ذرقان كه همنشين و دوست احمد بن ابى دؤ اد بود، نقل مى كند كه ذرقان گفت : روزى دوستش (ابن ابى دؤ اد) از دربار معتصم عباسى برگشت و بسيار گرفته و پريشان حال به نظر رسيد. گفتم : چه شده است كه امروز اين چنين ناراحتى ؟ گفت : در حضور خليفه و ابوجعفر فرزند على بن موسى الرضا جريانى پيش آمد كه مايه شرمسارى و خوارى ما گرديد. گفتم چگونه ؟ گفت : سارقى را به حضور خليفه آورده بودند كه سرقتش آشكار و دزد اقرار به دزدى كرده بود. خليفه طريقه اجراى حد و قصاص را پرسيد. عده اى از فقها حاضر بودند، خليفه دستور داد بقيه فقيهان را نيز حاضر كردند، و محمّد بن على الرضا را هم خواست .
خليفه از ما پرسيد:
حد اسلامى چگونه بايد جارى شود؟
من گفتم : از مچ دست بايد قطع گردد.
خليفه گفت : به چه دليل ؟
گفتم : بدليل آنكه دست شامل انگشتان و كف دست تا مچ دست است ، و در قرآن كريم در آيه تيمم آمده است : (( فامسحوا بوجوهكم و ايديك . )) بسيارى از فقيهان حاضر در جلسه گفته مرا تصديق كردند.
يك دسته از علماء گفتند: بايد دست را از مرفق بريد.
خليفه پرسيد: به چه دليل ؟
گفتند: به دليل آيه وضو كه در قرآن كريم آمده است :... (( و ايديكم الى المرافق . )) و اين آيه نشان مى دهد كه دست دزد را بايد از مرفق بريد.
دسته ديگر گفتند: دست را از شانه بايد بريد چون دست شامل تمام اين اجراء مى شود.
و چون بحث و اختلاف پيش آمد، خليفه روى به حضرت ابوجعفر محمّد بن على كرد و گفت :
يا اباجعفر، شما در اين مسئله چه مى گوييد؟
آن حضرت فرمود: علماى شما در اين باره سخن گفتند. مرا از بيان مطلب معذور بدار.
خليفه گفت : به خدا سوگند كه شما هم بايد نظر خود را بيان كنيد.
حضرت جواد فرمود: اكنون كه مرا سوگند مى دهى پاسخ آن را مى گويم . اين مطالبى كه علماى اهل سنت درباره حد دزدى بيان كردند خطاست . حد صحيح اسلامى آنست كه بايد انگشتان دست را غير از انگشت ابهام قطع كرد.
خليفه پرسيد: چرا؟
امام (ع ) فرمود: زيرا رسول اللّه (ص ) فرموده است سجود بايد بر هفت عضو از بدن انجام شود: پيشانى ، دو كف دست ، دو سر زانو، دو انگشت ابهام پا، و اگر دست را از شانه يا مرفق يا مچ قطع كنند براى سجده حق تعالى محلى باقى نمى ماند، و در قرآن كريم آمده است : (( (و ان المساجد للّه ...) )) سجده گاه ها از آن خداست ، پس كسى نبايد آنها را ببرد.
معتصم از اين حكم الهى و منطقى بسيار مسرور شد، و آن را تصديق كرد و امر نمود انگشتان دزد را براى حكم حضرت جواد (ع ) قطع كردند.
ذرقان مى گويد: ابن ابى دؤ اد سخت پريشان شده بود، كه چرا نظر او در محضر خليفه رد شده است . سه روز پس از اين جريان نزد معتصم رفت و گفت :
يا اميرالمؤ منين ، آمده ام تو را نصيحتى كنم و اين نصيحت را به شكرانه محبتى كه نسبت به ما دارى مى گويم . معتصم گفت : بگو.
ابن ابى دؤ اد گفت : وقتى مجلسى از فقها و علما تشكيل مى دهى تا يك مسئله يا مسائلى را در آن جا مطرح كنى ، همه بزرگان كشورى و لشكرى حاضر هستند، حتى خادمان و دربانان و پاسبانان شاهد آن مجلس و گفتگوهايى كه در حضور تو مى شود هستند، و چون مى بينند كه راءى علماى بزرگ تو در برابر راءى محمّد بن على الجواد ارزشى ندارد، كم كم مردم به آن حضرت توجه مى كنند و خلافت از خاندان تو به خانواده آل على منتقل مى گردد، و پايه هاى قدرت و شوكت تو متزلزل مى گردد.
اين بدگويى و اندرز غرض آلود در وجود معتصم كار كرد و از آن روز در صدد برآمد اين مشعل نورانى و اين سرچشمه دانش و فضيلت را خاموش ‍ سازد.(100)
اين روش را - قبل از معتصم - ماءمون نيز در مورد حضرت جوادالائمه (ع ) بكار مى برد، چنانكه در آغاز امامت امام نهم ، ماءمون دوباره دست به تشكيل مجالس مناظره زد و از جمله از يحيى بن اكثم كه قاضى بزرگ دربار وى بود، خواست تا از امام (ع ) پرسشهايى كند، شايد بتواند از اين راه به موقعيت امام (ع ) ضربتى وارد كند. امّا نشد، و امام از همه اين مناظرات سربلند در آمد.
روزى از آنجا كه (يحيى بن اكثم ) به اشاره ماءمون مى خواست پرسشهاى خود را مطرح سازد ماءمون نيز موافقت كرد، و امام جواد (ع ) و همه بزرگان و دانشمندان را در مجلس حاضر كرد. ماءمون نسبت به حضرت امام محمّد تقى (ع ) احترام بسيار كرد و آن گاه از يحيى خواست آنچه مى خواهد بپرسد، يحيى كه پيرمردى سالمند بود، پس از اجازه ماءمون و حضرت جواد (ع ) گفت : اجازه مى فرمايى مساءله اى از فقه بپرسم ؟ حضرت جواد فرمود:
آنچه دلت مى خواهد بپرس .
يحيى بن اكثم پرسيد: اگر كسى در حال احرام قتل صيد كرد چه بايد بكند؟
حضرت جواد (ع ) فرمود: آيا قاتل صيد محلّ (101) بوده يا محرم ؟ عالم بوده يا جاهل ؟ به عمد صيد كرده يا به خطا؟ محرم آزاد بوده يا بنده ؟ صغير بوده يا كبير؟ اول قتل او بوده يا صياد بوده و كارش صيد بوده ؟ آيا حيوانى را كه كشته است صيد تمام بوده يا بچه صيد؟ آيا در اين قتل پشيمان شده يا نه ؟ آيا اين عمل در شب بوده يا روز؟ احرام محرم براى عمره بوده يا احرام حج ؟
يحيى دچار حيرت عجيبى شد. نمى دانست چگونه جواب گويد، سر به زير انداخت و عرق خجالت بر سر و رويش نشست . درباريان يكديگر نگاه مى كردند. ماءمون نيز كه سخت آشفته حال شده بود در ميان سكوتى كه بر مجلس حكمفرما بود، روى به بنى عباس و اطرافيان كرد و گفت :
- ديديد و ابوجعفر محمّد بن على الرضا را شناختيد؟(102)
سپس بحث را تغيير داد تا از حيرت حاضران بكاهد.
بارى ، موقعيت امام جواد (ع ) پس از اين مناظرات بيشتر استوار شد.
امام جواد (ع ) در مدت 17 سال دوران امامت به نشر و تعليم حقايق اسلام پرداخت ، و شاگردان و اصحاب برجسته اى داشت كه : هر يك خود قله اى بودند از قله هاى فرهنگ و معارف اسلامى مانند:
ابن ابى عمير بغدادى ، ابوجعفر محمّد بن سنان زاهرى ، احمد بن ابى نصر بزنطى كوفى ، ابو تمام حبيب اوس طائى ، شاعر شيعى مشهور، ابوالحسن على بن مهزيار اهوازى و فضل بن شاذان نيشابورى كه در قرن سوم هجرى مى زيسته اند.
اينان نيز (همچنانكه امام بزرگوارشان هميشه تحت نظر بود) هر كدام به گونه اى مورد تعقيب و گرفتارى بودند. فضل بن شاذان را از نيشابور بيرون كردند. عبداللّه بن طاهر چنين كرد و سپس كتب او را تفتيش كرد و چون مطالب آن كتابها را - درباره توحيد و... به او گفتند قانع نشد و گفت مى خواهم عقيده سياسى او را نيز بدانم .
ابوتمام شاعر نيز از اين امر بى بهره نبود، اميرانى كه خود اهل شعر و ادب بودند حاضر نبودند شعر او را - كه بهترين شاعر آن روزگار بود، چنانكه در تاريخ ادبيات عرب و اسلام معروف است - بشنوند و نسخه از آن داشته باشند. اگر كسى شعر او را براى آنان ، بدون اطلاع قبلى ، مى نوشت و آنان از شعر لذت مى بردند و آن را مى پسنديدند، همين كه آگاه مى شدند كه از ابوتمام است يعنى شاعر شيعيت معتقد به امام جواد (ع ) و مروّج آن مرام - دستور مى دادند كه آن نوشته را پاره كنند. ابن ابى عمير - عالم ثقه مورد اعتماد بزرگ - نيز در زمان هارون و ماءمون ، محبت هاى بسيار ديد. او را سالها زندانى كردند، تازيانه ها زدند. كتابهاى او را كه ماءخذ عمده علم دين بود، گرفتند و باعث تلف شدن آنها شدند و... (103) بدين سان دستگاه جبار عباسى با هواخواهان علم و فضيلت رفتار مى كرد و چه ظالمانه !
شهادت حضرت جواد (ع ) 
اين نوگل باغ ولايت و عصمت گرچه كوتاه عمر بود ولى رنگ و بويش مشام جانها را بهره مند ساخت . آثار فكرى و رواياتى كه از آن حضرت نقل شده و مسائلى را كه آن امام پاسخ گفته و كلماتى كه از آن حضرت بر جاى مانده ، تا ابد زينت بخش صفحات تاريخ اسلام است . دوران عمر آن امام بزرگوار 25 سال و دوره امامتش 17 سال بوده است .
معتصم عباسى از حضرت جواد (ع ) دعوت كرد كه از مدينه به بغداد بيايد. امام جواد در ماه محرم سال 220 هجرى به بغداد وارد شد. معتصم كه عموى امّ الفضل زوجه حضرت جواد بود، با جعفر پسر ماءمون و امّ الفضل بر قتل آن حضرت همداستان شدند.
علت اين امر - همچنان كه اشاره كرديم - اين انديشه شوم بود كه مبادا خلافت از بنى عباس به علويان منتقل شود. از اين جهت ، در صدد تحريك امّ الفضل بر آمدند و به وى گفتند تو دختر و برادرزاده خليفه هستى ، و احترامت از هر جهت لازم است و شوهر تو محمّد بن على الجواد، مادر علتى هادى فرزند خود را بر تو رجحان مى نهد.
اين دو تن آن قدر وسوسه كردند تا امّ الفضل - چنانكه روش زنان نازاست - تحت تاءثير حسادت قرار گرفت و در باطن از شوهر بزرگوار جوانش آزرده خاطر شد و به تحريك و تلقين معتصم و جعفر برادرش ، تسليم گرديد. آنگاه اين دو فرد جنايتكار سمى كشنده در انگور وارد كردند و به خانه امام فرستادند تا سياه روى دو جهان ، امّ الفضل ، آنها را به شوهرش بخوراند. امّ الفضل طبق انگور را در برابر امام جواد (ع ) گذاشت ، و از انگورها تعريف و توصيف كرد، و حضرت جواد (ع ) را به خوردن انگور وادار و در اين امر اصرار كرد. امام جواد (ع ) مقدارى از آن انگور را تناول فرمود. چيزى نگذشت آثار سم را در وجود خود احساس فرمود و درد و رنج شديدى بر آن حضرت عارض گشت . امّ الفضل سيه كار با ديدن آن حالت دردناك در شوهر جوان ، پشيمان و گريان شد؛ امّا پشيمانى سودى نداشت .
حضرت جواد (ع ) فرمود: چرا گريه مى كنى ؟ اكنون كه مرا كشتى گريه تو سودى ندارد. بدان كه خداوند متعال در اين چند روزه دنيا تو را به دردى مبتلا كند و به روزگارى بيفتى كه نتوانى از آن نجات يافت .
در مورد مسموم كردن حضرت جواد (ع ) قولهاى ديگرى هم نقل شده است .(104)
زنان و فرزندان حضرت جواد (ع ) 
زن حضرت جواد (ع ) ام الفضل دختر ماءمون بود. حضرت جواد (ع ) از ام الفضل فرزندى نداشت . حضرت امام محمّد تقى زوجه ديگرى مشهور به امّ ولد (105) و به نام سمانه مغربيه داشته است . فرزندان آن حضرت را 4 پسر و 4 دختر نوشته اند بدين شرح :
1 - حضرت ابوالحسن امام على النقى (هادى )
2 - ابواحمد موسى مبرقع
3 - ابواحمد حسين
4 - ابوموسى عمران
5 - فاطمه
6 - خديجه
7 - امّ كلثوم
8 - حكيمه
حضرت جواد (ع ) مانند جده اش فاطمه زهرا كوتاه زندگانى و عمرى سراسر رنج و مظلوميت داشت . بدخواهان نگذاشتند اين مشعل نورانى نورافشانى كند. امام نهم ما در آخر ماه ذيقعده سال 220 ه‍ به سراى جاويدان شتافت . قبر مطهرش در كاظميه يا كاظمين است ، عقب قبر منور جدش حضرت موسى بن جعفر (ع ) زيارتگاه شيعيان و دوستداران است .
از سخنان حضرت جواد (ع ) 
1 - اعتماد به خداوند متعال بهاى هر چيز گران است و نردبانى است به سوى هر بلندى .
2 - عزت مؤ من در بى نيازى او از مردم است .
3 - ولى و دوستدار خدا در آشكار و دشمن خدا در پنهانى مباش .
4 - هر كه به برادرى به جهت خداوند تعالى ، بهره دهد (يا بهره گيرد) خانه اى در بهشت بهره داده (يا بهره گرفته ) است .
5 - كسى كه خداوند متعال يذيرنده تعهد اوست چگونه تلف شود؟ كسى كه از خدا بريد و به ديگرى پيوست چگونه نجات يابد؟ كسى كه از راه غير علم (يعنى از طريق جهالت و نادانى ) عمل كند، بيش از آنكه اصلاح امور كند موجب فساد و تباهى خواهد شد.
6 - از دوستى با آدم نادان و بد بپرهيز، زيرا مانند شمشير كشيده است ، منظرش نيكوست ولى آثارش زشت مى باشد.
7 - كسى كه امين خيانتكاران باشد، همين كار در دغلى و خيانتش كافى است .
8 - شخص مؤ من نيازمند به خصلت است : توفيق از جانب حق تعالى ، واعظى از نفس خود كه پيوسته او را پند دهد و قبول كند، پذيرش نصيحت از آنكه او را به هدايت وادارد و نصحيت كند.(106)
معصوم دوازدهم - حضرت امام على النقى الهادى (ع ) - امام دهم 
ز نسل احمد مرسل ز دوده حيدر
ز نور فاطمه طاووس باغ عليين
ستاره اى كه ز انوار چهره روشن كرد
فضاى كون و كمان را به نور علم و يقين
مه سپهر فضيلت محيط جود و كرم
شه سرير ولايت چراغ شرع مبين
به سالكان حقيقت دهيد مژده كه گشت
امام هادى (ع ) فرمانروا و رهبر دين
دكتر رسا
تولد امام دهم شيعيان حضرت امام على النقى (ع ) را نيمه ذيحجه سال 212 هجرى قمرى نوشته اند. پدر آن حضرت ، امام محمّد تقى جوادالائمه (ع ) و مادرش سمانه از زنا درست كردار پاكدامنى بود كه دست قدرت الهى او را براى تربيت مقام ولايت و امامت ماءمور كرده بود، و چه نيكو وظيفه مادرى را به انجام رسانيد و بدين ماءموريت خدايى قيام كرد. نام آن حضرت - على - كنيه آن امام همام (ابوالحسن ) و لقب هاى مشهور آن حضرت (هادى ) و (نقى ) بود. حضرت امام هادى (ع ) پس از پدر بزرگوارش ‍ در سن 8 سالگى به مقام امامت رسيد و دوران امامتش 33 سال بود. در اين مدت حضرت على النقى (ع ) براى نشر احكام اسلام و آموزش و پرورش و شناساندن مكتب و مذهب جعفرى و تربيت شاگردان و اصحاب گرانقدر گامهاى بلند برداشت .
نه تنها تعليم و تعلم و نگاهبانى فرهنگ اسلامى را امام دهم (ع ) در مدينه عهده دار بود،و لحظه اى از آگاهانيدن مردم و آشنا كردن آنها به حقايق مذهبى نمى آسود، بلكه در امربه معروف و نهى از منكر و مبارزه پنهان و آشكار با خليفه ستمگر وقت - يعنىمتوكل عباسى - آنى آسايش نداشت . به همين جهت بود كه عبداللّه بن عمر والى مدينه بنابر دشمنى ديرينه و بدخواهى درونى ، به متوكل خليفه زمان خود نامه اى خصومت آميزنوشت ، و به آن امام بزرگوار تهمتها زد، و نسبت هاى ناروا داد و آن حضرت را مركزفتنه انگيزى و حتى ستمكارى وانمود كرد و در حقيقت آنچه در شاءن خودش و خليفه زمانشبود به آن امام معصوم (ع ) منسوب نمود، و اين همه به جهت آن بود كه جاذبه امامت و ولايتو علم و فضيلتش مردم را از اطراف جهان اسلام به مدينه مى كشانيد و اين كوته نظراندون همت كه طالب رياست ظاهرى و حكومت مادى دنياى فريبنده بودند، نمى توانستندفروغ معنويت امام را ببينند. و نيز (مورخان و محدثان نوشته اند كه امام جماعت حرمين (مكه و مدينه ) از سوى دستگاه خلافت ، به متوكل عباسى نوشت : اگر تو را به مكه ومدينه حاجتى است ، على بن محمّد (هادى ) را از اى ديار بيرون بر، كه بيشتر اين ناحيه رامطيع و منقاد خود گردانيده است )(107)
اين نامه و نامه حاكم مدينه نشان دهنده نفوذ معنوى امام هادى (ع ) در سنگر مبارزه عليه دستگاه جبار عباسى است .
از زمان حضرت امام محمّد باقر (ع ) و امام جعفر صادق (ع ) و حوزه چهار هزار نفرى آن دوران پربار، شاگردانى در قلمرو اسلامى تربيت شدند كه هر يك مشعلدار فقه جعفرى و دانشهاى زمان بودند، و بدين سان پايه هاى دانشگاه جعفرى و موضع فرهنگ اسلامى ، نسل به نسل نگهبانى شد و امامان شيعه ، از دوره حضرت رضا (ع ) به بعد، از جهت نشر معارف جعفرى آسوده خاطر بودند، و اگر اين فرصت مغتنم در زمان امام جعفر صادق (ع ) پيش نيامده بود، معلوم نبود سرنوشت اين معارف مذهبى به كجا مى رسيد؟ بخصوص كه از دوره زندانى شدن حضرت موسى بن جعفر (ع ) به بعد ديگر چنين فرصت هاى وسيعى براى تعليم و نشر براى امامان بزرگوار ما كه در برابر دستگاه عباسى دچار محدوديت بودند و تحت نظر حاكمان ستمكار - چنانكه بايد و شايد پيش نيامد.
با اين همه ، دوستداران اين مكتب و ياوران و هواخواهان ائمه طاهرين - در اين سالها به هر وسيله ممكن ، براى رفع اشكالات و حل مسائل دينى خود، و گرفتن دستور عمل و اقدام - براى فشرده تر كردن صف مبارزه و پيشرفت مقصود و در هم شكستن قدرت ظاهرى خلافت به حضور امامان والاقدر مى رسيدند و از سرچشمه دانش و بينش آنها، بهره مند مى شدند (108) و اين دستگاه ستمگر حاكم و كارگزارانش بودند كه از موضع فرهنگى و انقلابى امام پيوسته هراس داشتند و نامه حاكم مدينه و مانند آن ، نشان دهنده اين هراس هميشگى آنها بود. دستگاه حاكم ، كم كم متوجه شده بود كه حرمين (مكه و مدينه ) ممكن است به فرمانبرى از امام (ع ) درآيند و سر از اطاعت خليفه وقت در آورند. بدين جهت پيك در پيك و نامه در پى نامه نوشتند، تا متوكل عباسى دستور داد امام هادى (ع ) را از مدينه به سامرا - كه مركز حكومت وقت بود - انتقال دهند. متوكل امر كرد حاجب مخصوص وى حضرت هادى (ع ) را در نزد خود زندانى كند و سپس آن حضرت را در محله عسكر سالها نگاه دارد تا همواره زندگى امام ، تحت نظر دستگاه خلافت باشد.
برخى از بزرگان مدت اين زندانى و تحت نظر بودن را - بيست سال - نوشته اند. پس از آنكه حضرت هادى (ع ) به امر متوكل و به همراه يحيى بن هرثمه كه ماءمور بردن حضرت از مدينه بود، به سامرا وارد شد، والى بغداد اسحاق بن ابراهيم طاهرى از آمدن امام (ع ) به بغداد با خبر شد، و به يحيى بن هرثمه گفت : اى مرد، اين امام هادى فرزند پيغمبر خدا (ص ) مى باشد و مى دانى متوكل نسبت به او توجهى ندارد اگر او را كشت ، پيغمبر (ص ) در روز قيامت از تو بازخواست مى كند. يحيى گفت : به خدا سوگند متوكل نظر بدى نسبت به او ندارد. نيز در سامرا، متوكل كارگزارى ترك داشت به نام وصيف تركى . او نيز به يحيى سفارش كرد در حق امام مدارا و مرحمت كند. همين وصيف خبر ورود حضرت هادى را به متوكل داد. از شنيدن ورود امام (ع ) متوكل به خود لرزيد و هراسى ناشناخته بر دلش جنگ زد. از اين مطالب كه از قول يحيى بن هرثمه ماءمور جلب امام هادى (ع ) نقل شده است درجه عظمت و نفوذ معنوى امام در متوكل و مردان دربارى بخوبى آشكار مى گردد، و نيز اين مطالب دليل است بر هراسى كه دستگاه ستمگر بغداد و سامرا از موقعيت امام و موضع خاص او در بين هواخواهان و شيعيان آن حضرت داشته است . بارى ، پس از ورود به خانه اى كه قبلا در نظر گرفته شده بود، متوكل از يحيى پرسيد: على بن محمّد چگونه در مدينه مى زيست ؟ يحيى گفت : جز حسن سيرت و سلامت نفس و طريقه ورع و پرهيزگارى و بى اعتنايى به دنيا و مراقبت بر مسجد و نماز و روزه از او چيزى نديدم ، و چون خانه اش را - چنانكه دستور داده بودى - بازرسى كردم ، جز قرآن مجيد و كتابهاى علمى چيزى نيافتم .
متوكل از شنيدن اين خبر خوشحال شد، و احساس آرامش كرد.
با آنكه متوكل از دشمنان سر سخت آل على (ع ) بود و بنا به دستور او بر قبر منور حضرت سيدالشهداء (ع ) آب بستند و زيارت كنندگان آن مرقد مطهر را از زيارت مانع شدند، و دشمنى يزيد و يزيديان را نسبت به خاندان رسول اكرم (ص ) تازه گردانيدند، با اين همه در برابر شكوه و هيبت حضرت هادى (ع ) هميشه بيمناك و خاشع بود.
مورخان نوشته اند: مادر متوكل نسبت به مقام امام على النقى (ع ) اعتقادى بسزا داشت . روزى متوكل مريض شد و جراحتى پيدا كرد كه اطباء از علاجش درماندند. مادر متوكل نذر كرد اگر خليفه شفا يابد مال فراوانى خدمت حضرت هادى هديه فرستد. در اين ميان به فتح بن خاقان كه از نزديكان متوكل بود گفت : يك نفر را بفرست كه از على بن محمّد درمان بخواهد شايد بهبودى يابد. وى كسى را خدمت آن حضرت فرستاد امام هادى فرمود: فلان دارو را بر جراحت او بگذاريد به اذن خدا بهبودى حاصل مى شود. چنين كردند، آن جراحت بهبودى يافت .
مادر متوكل هزار دينار در يك كيسه چرمى سر به مهر خدمت امام هادى (ع ) فرستاد. اتفاقا چند روزى از اين ماجرا نگذشته بود كه يكى از بدخواهان به متوكل خبر داد دينار فراوانى در منزل على بن محمّد النقى ديده شده است . متوكل سعيد حاجب را به خانه آن حضرت فرستاد. آن مرد از بالاى بام با نردبان به خانه امام رفت . وقتى امام متوجه شد، فرمود همان جا باش تا چراغ بياورند تا آسيبى به شما نرسد. چراغى افروختند. آن مرد گويد: ديدم حضرت هادى به نماز شب مشغول است و بر روى سجده نشسته . امام فرمود: خانه در اختيار توست . آن مرد خانه را تفتيش كرد. چيزى جز آن كيسه اى كه مادر متوكل به خانه امام فرستاده بود و كيسه ديگرى سر به مهر در خانه وى نيافت ، كه مهر مادر خليفه بر آن بود. امام فرمود: زير حصير شمشيرى است آن را با اين دو كيسه بردار و به نزد متوكل بر. اين كار، متوكل و بدخواهان را سخت شرمنده كرد.
امام كه به دنيا و مال دنيا اعتنايى نداشت پيوسته با لباس پشمينه و كلاه پشمى روى حصيرى كه زير آن شن بود مانند جد بزرگوارش على (ع ) زندگى مى كرد و آنچه داشت در راه خدا انفاق مى فرمود.
با اين همه ، متوكل هميشه از اينكه مبادا حضرت هادى (ع ) بر وى خروج كند و خلافت و رياست ظاهرى بر وى بسر آيد بيمناك بود. بدخواهان و سخن چينان نيز در اين امر نقشى داشتند. روزى به متوكل خبر دادند كه : (حضرت على بن محمّد در خانه خود اسلحه و اموال بسيار جمع كرده و كاغذهاى زياد است كه شيعيان او، از اهل قم ، براى او فرستاده اند).
متوكل از اين خبر وحشت كرد و به سعيد حاجب كه از نزديكان او بود دستور داد تا بى خبر وارد خانه امام شود و به تفتيش بپردازد. اين قبيل مراقبت ها پيوسته - در مدت 20 سال كه حضرت هادى (ع ) در سامره بودند - وجود داشت .
و نيز نوشته اند: (متوكل عباسى سپاه خود را كه نود هزار تن بودند از اتراك و در سامرا اقامت داشتند امر كرد كه هر كدام توبره اسب خود را از گل سرخ پر كنند، و در ميان بيابان وسيعى ، در موضعى روى هم بريزند. ايشان چنين كردند. و آن همه به منزله كوهى بزرگ شد. اسم آن را تل (مخالى ) (109) نهادند آن گاه خليفه بر آن تل بالا رفت و حضرت امام على النقى (عليه السلام ) را نيز به آنجا طلبيد و گفت : شما را اينجا خواستم تا مشاهده كنيد سپاهيان مرا. و از پيش امر كرده بود كه لشكريان با آرايشهاى نظامى و اسلحه تمام و كمال حاضر شوند، و غرض او آن بود كه شوكت و اقتدار خود را بنماياند، تا مبادا آن حضرت يا يكى از اهل بيت او اراده خروج بر او نمايند).(110)
در اين مدت 20 سال زندگى امام هادى (ع ) در سامرا، به صورتهاى مختلف كارگزاران حكومت عباسى ، مستقيم و غير مستقيم ، چشم مراقبت بر حوادث زندگى امام و رفت و آمدهايى كه در اقامتگاه امام (ع ) مى شد، داشتند از جمله : (حضور جماعتى از بنى عباس ، به هنگام فوت فرزند امام دهم ، حضرت سيد محمّد - كه حرم مطهر وى در نزديكى سامرا (بلد) معروف و مزار است - ياد شده است . اين نكته نيز مى رساند كه افرادى از بستگان و ماءموران خلافت ، همواره به منزل امام سر مى زده اند.(111)

next page

fehrest page

back page