ز نسل احمد مرسل ز دوده حيدر
|
ز نور فاطمه طاووس باغ عليين
|
ستاره اى كه ز انوار چهره روشن كرد
|
فضاى كون و كمان را به نور علم و يقين
|
مه سپهر فضيلت محيط جود و كرم
|
شه سرير ولايت چراغ شرع مبين
|
به سالكان حقيقت دهيد مژده كه گشت
|
امام هادى (ع ) فرمانروا و رهبر دين
|
دكتر رسا
تولد امام دهم شيعيان حضرت امام على النقى (ع ) را نيمه ذيحجه
سال 212 هجرى قمرى نوشته اند. پدر آن حضرت ، امام محمّد تقى جوادالائمه (ع ) و
مادرش سمانه از زنا درست كردار پاكدامنى بود كه دست قدرت الهى او را براى تربيت
مقام ولايت و امامت ماءمور كرده بود، و چه نيكو وظيفه مادرى را به انجام رسانيد و بدين
ماءموريت خدايى قيام كرد. نام آن حضرت - على - كنيه آن امام همام (ابوالحسن ) و لقب
هاى مشهور آن حضرت (هادى ) و (نقى ) بود. حضرت امام هادى (ع ) پس از پدر
بزرگوارش در سن 8 سالگى به مقام امامت رسيد و دوران امامتش 33
سال بود. در اين مدت حضرت على النقى (ع ) براى نشر احكام اسلام و آموزش و پرورش
و شناساندن مكتب و مذهب جعفرى و تربيت شاگردان و اصحاب گرانقدر گامهاى بلند
برداشت .
نه تنها تعليم و تعلم و نگاهبانى فرهنگ اسلامى را امام دهم (ع ) در مدينه عهده دار
بود،و لحظه اى از آگاهانيدن مردم و آشنا كردن آنها به حقايق مذهبى نمى آسود،
بلكه در امربه معروف و نهى از منكر و مبارزه پنهان و آشكار با خليفه
ستمگر وقت - يعنىمتوكل عباسى - آنى آسايش نداشت . به همين جهت بود كه عبداللّه
بن عمر والى مدينه بنابر دشمنى ديرينه و بدخواهى درونى ، به
متوكل خليفه زمان خود نامه اى خصومت آميزنوشت ، و به آن امام بزرگوار
تهمتها زد، و نسبت هاى ناروا داد و آن حضرت را مركزفتنه انگيزى و حتى ستمكارى
وانمود كرد و در حقيقت آنچه در شاءن خودش و خليفه زمانشبود به آن امام معصوم (ع
) منسوب نمود، و اين همه به جهت آن بود كه جاذبه امامت و ولايتو علم و فضيلتش
مردم را از اطراف جهان اسلام به مدينه مى كشانيد و اين كوته نظراندون همت كه
طالب رياست ظاهرى و حكومت مادى دنياى فريبنده بودند، نمى توانستندفروغ
معنويت امام را ببينند. و نيز (مورخان و محدثان نوشته اند كه امام جماعت حرمين
(مكه و مدينه ) از سوى دستگاه خلافت ، به
متوكل عباسى نوشت : اگر تو را به مكه ومدينه حاجتى است ، على بن محمّد (هادى )
را از اى ديار بيرون بر، كه بيشتر اين ناحيه رامطيع و منقاد خود گردانيده است
)(107)
اين نامه و نامه حاكم مدينه نشان دهنده نفوذ معنوى امام هادى (ع ) در سنگر مبارزه عليه
دستگاه جبار عباسى است .
از زمان حضرت امام محمّد باقر (ع ) و امام جعفر صادق (ع ) و حوزه چهار هزار نفرى آن
دوران پربار، شاگردانى در قلمرو اسلامى تربيت شدند كه هر يك مشعلدار فقه جعفرى
و دانشهاى زمان بودند، و بدين سان پايه هاى دانشگاه جعفرى و موضع فرهنگ اسلامى ،
نسل به نسل نگهبانى شد و امامان شيعه ، از دوره حضرت رضا (ع ) به بعد، از جهت نشر
معارف جعفرى آسوده خاطر بودند، و اگر اين فرصت مغتنم در زمان امام جعفر صادق (ع )
پيش نيامده بود، معلوم نبود سرنوشت اين معارف مذهبى به كجا مى رسيد؟ بخصوص كه
از دوره زندانى شدن حضرت موسى بن جعفر (ع ) به بعد ديگر چنين فرصت هاى وسيعى
براى تعليم و نشر براى امامان بزرگوار ما كه در برابر دستگاه عباسى دچار محدوديت
بودند و تحت نظر حاكمان ستمكار - چنانكه بايد و شايد پيش نيامد.
با اين همه ، دوستداران اين مكتب و ياوران و هواخواهان ائمه طاهرين - در اين سالها به هر
وسيله ممكن ، براى رفع اشكالات و حل مسائل دينى خود، و گرفتن دستور
عمل و اقدام - براى فشرده تر كردن صف مبارزه و پيشرفت مقصود و در هم شكستن قدرت
ظاهرى خلافت به حضور امامان والاقدر مى رسيدند و از سرچشمه دانش و بينش آنها، بهره
مند مى شدند (108) و اين دستگاه ستمگر حاكم و كارگزارانش بودند كه از موضع
فرهنگى و انقلابى امام پيوسته هراس داشتند و نامه حاكم مدينه و مانند آن ، نشان دهنده
اين هراس هميشگى آنها بود. دستگاه حاكم ، كم كم متوجه شده بود كه حرمين (مكه و مدينه )
ممكن است به فرمانبرى از امام (ع ) درآيند و سر از اطاعت خليفه وقت در آورند. بدين جهت
پيك در پيك و نامه در پى نامه نوشتند، تا متوكل عباسى دستور داد امام هادى (ع ) را از
مدينه به سامرا - كه مركز حكومت وقت بود - انتقال دهند.
متوكل امر كرد حاجب مخصوص وى حضرت هادى (ع ) را در نزد خود زندانى كند و سپس آن
حضرت را در محله عسكر سالها نگاه دارد تا همواره زندگى امام ، تحت نظر دستگاه خلافت
باشد.
برخى از بزرگان مدت اين زندانى و تحت نظر بودن را - بيست
سال - نوشته اند. پس از آنكه حضرت هادى (ع ) به امر
متوكل و به همراه يحيى بن هرثمه كه ماءمور بردن حضرت از مدينه بود، به سامرا وارد
شد، والى بغداد اسحاق بن ابراهيم طاهرى از آمدن امام (ع ) به بغداد با خبر شد، و به
يحيى بن هرثمه گفت : اى مرد، اين امام هادى فرزند پيغمبر خدا (ص ) مى باشد و مى
دانى متوكل نسبت به او توجهى ندارد اگر او را كشت ، پيغمبر (ص ) در روز قيامت از تو
بازخواست مى كند. يحيى گفت : به خدا سوگند
متوكل نظر بدى نسبت به او ندارد. نيز در سامرا،
متوكل كارگزارى ترك داشت به نام وصيف تركى . او نيز به يحيى سفارش كرد در حق
امام مدارا و مرحمت كند. همين وصيف خبر ورود حضرت هادى را به
متوكل داد. از شنيدن ورود امام (ع ) متوكل به خود لرزيد و هراسى ناشناخته بر دلش جنگ
زد. از اين مطالب كه از قول يحيى بن هرثمه ماءمور جلب امام هادى (ع )
نقل شده است درجه عظمت و نفوذ معنوى امام در متوكل و مردان دربارى بخوبى آشكار مى
گردد، و نيز اين مطالب دليل است بر هراسى كه دستگاه ستمگر بغداد و سامرا از موقعيت
امام و موضع خاص او در بين هواخواهان و شيعيان آن حضرت داشته است . بارى ، پس از
ورود به خانه اى كه قبلا در نظر گرفته شده بود،
متوكل از يحيى پرسيد: على بن محمّد چگونه در مدينه مى زيست ؟ يحيى گفت : جز حسن
سيرت و سلامت نفس و طريقه ورع و پرهيزگارى و بى اعتنايى به دنيا و مراقبت بر
مسجد و نماز و روزه از او چيزى نديدم ، و چون خانه اش را - چنانكه دستور داده بودى -
بازرسى كردم ، جز قرآن مجيد و كتابهاى علمى چيزى نيافتم .
متوكل از شنيدن اين خبر خوشحال شد، و احساس آرامش كرد.
با آنكه متوكل از دشمنان سر سخت آل على (ع ) بود و بنا به دستور او بر قبر منور
حضرت سيدالشهداء (ع ) آب بستند و زيارت كنندگان آن مرقد مطهر را از زيارت مانع
شدند، و دشمنى يزيد و يزيديان را نسبت به خاندان
رسول اكرم (ص ) تازه گردانيدند، با اين همه در برابر شكوه و هيبت حضرت هادى (ع )
هميشه بيمناك و خاشع بود.
مورخان نوشته اند: مادر متوكل نسبت به مقام امام على النقى (ع ) اعتقادى بسزا داشت . روزى
متوكل مريض شد و جراحتى پيدا كرد كه اطباء از علاجش درماندند. مادر
متوكل نذر كرد اگر خليفه شفا يابد مال فراوانى خدمت حضرت هادى هديه فرستد. در اين
ميان به فتح بن خاقان كه از نزديكان متوكل بود گفت : يك نفر را بفرست كه از على بن
محمّد درمان بخواهد شايد بهبودى يابد. وى كسى را خدمت آن حضرت فرستاد امام هادى
فرمود: فلان دارو را بر جراحت او بگذاريد به اذن خدا بهبودى
حاصل مى شود. چنين كردند، آن جراحت بهبودى يافت .
مادر متوكل هزار دينار در يك كيسه چرمى سر به مهر خدمت امام هادى (ع ) فرستاد. اتفاقا
چند روزى از اين ماجرا نگذشته بود كه يكى از بدخواهان به
متوكل خبر داد دينار فراوانى در منزل على بن محمّد النقى ديده شده است .
متوكل سعيد حاجب را به خانه آن حضرت فرستاد. آن مرد از بالاى بام با نردبان به
خانه امام رفت . وقتى امام متوجه شد، فرمود همان جا باش تا چراغ بياورند تا آسيبى به
شما نرسد. چراغى افروختند. آن مرد گويد: ديدم حضرت هادى به نماز شب
مشغول است و بر روى سجده نشسته . امام فرمود: خانه در اختيار توست . آن مرد خانه را
تفتيش كرد. چيزى جز آن كيسه اى كه مادر متوكل به خانه امام فرستاده بود و كيسه
ديگرى سر به مهر در خانه وى نيافت ، كه مهر مادر خليفه بر آن بود. امام فرمود: زير
حصير شمشيرى است آن را با اين دو كيسه بردار و به نزد
متوكل بر. اين كار، متوكل و بدخواهان را سخت شرمنده كرد.
امام كه به دنيا و مال دنيا اعتنايى نداشت پيوسته با لباس پشمينه و كلاه پشمى روى
حصيرى كه زير آن شن بود مانند جد بزرگوارش على (ع ) زندگى مى كرد و آنچه داشت
در راه خدا انفاق مى فرمود.
با اين همه ، متوكل هميشه از اينكه مبادا حضرت هادى (ع ) بر وى خروج كند و خلافت و
رياست ظاهرى بر وى بسر آيد بيمناك بود. بدخواهان و سخن چينان نيز در اين امر نقشى
داشتند. روزى به متوكل خبر دادند كه : (حضرت على بن محمّد در خانه خود اسلحه و
اموال بسيار جمع كرده و كاغذهاى زياد است كه شيعيان او، از
اهل قم ، براى او فرستاده اند).
متوكل از اين خبر وحشت كرد و به سعيد حاجب كه از نزديكان او بود دستور داد تا بى خبر
وارد خانه امام شود و به تفتيش بپردازد. اين
قبيل مراقبت ها پيوسته - در مدت 20 سال كه حضرت هادى (ع ) در سامره بودند - وجود
داشت .
و نيز نوشته اند: (متوكل عباسى سپاه خود را كه نود هزار تن بودند از اتراك و در
سامرا اقامت داشتند امر كرد كه هر كدام توبره اسب خود را از
گل سرخ پر كنند، و در ميان بيابان وسيعى ، در موضعى روى هم بريزند. ايشان چنين
كردند. و آن همه به منزله كوهى بزرگ شد. اسم آن را
تل (مخالى ) (109) نهادند آن گاه خليفه بر آن
تل بالا رفت و حضرت امام على النقى (عليه السلام ) را نيز به آنجا طلبيد و گفت : شما
را اينجا خواستم تا مشاهده كنيد سپاهيان مرا. و از پيش امر كرده بود كه لشكريان با
آرايشهاى نظامى و اسلحه تمام و كمال حاضر شوند، و غرض او آن بود كه شوكت و
اقتدار خود را بنماياند، تا مبادا آن حضرت يا يكى از
اهل بيت او اراده خروج بر او نمايند).(110)
در اين مدت 20 سال زندگى امام هادى (ع ) در سامرا، به صورتهاى مختلف كارگزاران
حكومت عباسى ، مستقيم و غير مستقيم ، چشم مراقبت بر حوادث زندگى امام و رفت و آمدهايى
كه در اقامتگاه امام (ع ) مى شد، داشتند از جمله : (حضور جماعتى از بنى عباس ، به هنگام
فوت فرزند امام دهم ، حضرت سيد محمّد - كه حرم مطهر وى در نزديكى سامرا (بلد)
معروف و مزار است - ياد شده است . اين نكته نيز مى رساند كه افرادى از بستگان و
ماءموران خلافت ، همواره به منزل امام سر مى زده اند.(111)