next page

fehrest page

back page

امام و امامت  
كسانى كه بعد از پيامبر (ص ) راهنمايى مردم را بر عهده دارند (امام ) ناميده مى شوند. همچنان كه دين را خدا - به وسيله پيامبر (ص ) - براى مردم مقرر مى دارد و سرچشمه الهى و منشاء خدايى دارد، پيامبر و امام را هم خداوند براى مردم تعيين مى نمايد. خداوند كسانى را كه شايستگى رهبرى مردم را دارند بر مى گزيند. امام (ع ) علوم و معارف دينى را از پيغمبر (ص ) و پيغمبر از طريق وحى از خداوند فرا مى گيرد. همچنان كه مردم محتاج دين هستند محتاج به امامان و رهبران دينى نيز مى باشند، زيرا:
اولا، اصول احكام و دستورهاى دينى به وسيله وحى به پيامبر ابلاغ مى شود؛ امّا تفسير و بيان تفصيلى آيات و احكام و حل مشكلات تازه مردم نياز به امامان و رهبرانى دارد كه در هر زمان مردم را با جزء جزء مسائل دين آشنا كنند و از منحرف شدن آنها جلوگيرى نمايند.
ثانيا، دين اسلام ، دين كامل جامعى است كه هم شامل مسائل دينى و رهبرى دينى مى شود و هم داراى سازمان اجرايى حكومت است . امام است كه همچون زمان پيامبر (ص ) بايد و مى تواند با حق حاكميت خود در كارهاى فردى و اجتماعى مردم دخالت كند و با استنباط و درك صحيح مسائل مورد نياز، آنها را دقيقا در خط سير قوانين و احكام الهى پيش برد و در اجراى دقيق آنها نظارت كند و در مسائلى كه تازه است نظر قاطع بدهد.
امام داراى صفاتى است ممتاز به شرح زير:
1 - چون رهبرى دينى و علمى با امام است بنابراين امام احاطه كامل به مسائل دينى و عقيدتى و اجتماعى دارد.
2 - امام داراى (عصمت ) است و از گناه و خطا به دور است . همچنان كه پيغمبر (ص ) از خطا و لغزش مصون است امام هم معصوم است . امام دچار نافرمانى خدا نمى شود و دستخوش هوا و هوس نمى گردد.
3 - امام داراى فضيلت و تقواست و نمونه پاكى و راستى است و داراى كمالات اخلاقى و معنوى است . امامى كه مى خواهد مربى ديگران باشد، خود بايد سرمشق فضيلت و تقوا و درستى گفتار و عمل براى همه و در همه اعصار و قرون باشد. امام در اجراى عدالت و رعايت حقوق مردم دچار كوچكترين انحرافى نمى شود و هرگز حق را فداى مصلحت نمى كند.
با توجه به شرايطى كه ياد كرديم ، امام را مردم نمى توانند تعيين كنند. امام را پيغمبر (ص ) به امر خدا - براى اين منصب الهى - تعيين فرموده و در احاديثى كه آمده ، پيغمبر (ص ) حضرت على (ع ) و امام حسن (ع ) و امام حسين (ع ) و نه فرزندش را تا حضرت مهدى موعود (ع ) تعيين فرموده است .
امامان معصوم در هر دوره و زمان با نشر و تفسير و بيان احكام معارف اسلامى و تربيت شاگردانى - كه هر يك خود شاگردان ديگرى داشته اند - و بيان روايات و احاديث كه در كتب شيعه و سنى گرد آمده است چراغ روشن دين اسلام را همچنان روشنى بخش و نورافشان نگاه داشته و به آيندگان خود سپرده اند.
نهج البلاغه 
مجموعه اى است از خطبه ها و نامه ها و مواعظ و كلمات قصار (كوتاه و پر معنى ) حضرت على (ع ) كه نمونه فصيح ترين و بليغ ‌ترين ادبيات زبان عرب است . پايين تر از قرآن و كلمات رسول اكرم (ص ) و بالاتر از سخنان افراد بشر است . در نامه ها و دستورالعمل هايى كه على (ع ) به حاكمان و واليان زمان خود داده است ، بهترين دستورهاى سعادت بخش ديده مى شود. اين مجموعه بلند پايه به اكثر زبانهاى زنده دنيا ترجمه شده و شرحهاى گوناگونى بر آن تاكنون نگاشته شده است .
سيد رضى كه خود از اولاد على (ع ) است و در سخنورى و شاعرى در عصر خود بى نظير بوده است ؛ در نيمه دوم قرن چهارم هجرى بخشى از خطبه ها و نامه هاى آن حضرت را بنا به ذوق خود برگزيده و به يادگار بر جاى نهاده است . همين مجموعه به نام (نهج البلاغه ) شهرت دارد. با خواندن اين اثر، بدرستى مى توان دريافت كه على فقط مرد شمشير نبوده بلكه در ملك سخنورى ، نيز پهلوانى بى همتا و سخندانى بى نطير بوده است . همچنان كه در ساير ابعاد مردى نامتناهى و امامى راستين بوده است .
زنان و فرزندان مولى على (ع ) 
پسران و دختران على (ع ) را بيست و هفت تن نوشته اند كه چهار نفر ايشان امام حسن (ع ) و امام حسين (ع ) و زينب كبرى و ام كلثوم و مادرشان حضرت فاطمه زهرا (ع ) بوده است .
فرزندان ديگر آن حضرت عبارتند از:
محمّد (ابوالقاسم ) كه مادر او خوله حنفيه است معروف به محمّد حنفيه كه مردى شجاع و قوى بود و در جنگ جمل و صفين در ركاب پدر بزرگوار شجاعتها از خود بروز داد.
عمر و رقيه كه هر دو تواءم از مادر متولد شدند. مادرشان امّ حبيب دختر ربيعه است .
حضرت عباس و جعفر و عثمان و عبداللّه اكبر كه مادرشان امّالبنين بوده و در واقعه كربلا شهيد شدند. شجاعت و رشادت و وفادارى حضرت اباالفضل العباس و ديگر بزرگواران در داستان كربلا ضرب المثل است . محمّد اصغر و عبداللّه كه مادرشان ليلا دختر مسعود دارميه است و در كربلا شهيد شدند. يحيى كه مادرش اسماء دختر عميس مى باشد.
ام الحسن و رمله كه مادرشان ام سعيد است .
نفيسه - زينب صغرى - رقيه صغرى - ام هانى - ام الكرام - جمانه - امامه - ام سلمه - ميمونه - خديجه - فاطمه .
حضرت على (ع ) تا زمانى كه حضرت فاطمه زهرا (ع ) زنده بودند با زن ديگرى ازدواج نفرمود؛ بعد از وفات حضرت فاطمه (ع ) بنابر وصيت آن مخدره حضرت على (ع ) با امامه دختر خواهر حضرت زهرا (ع ) ازدواج فرمود.
از سخنان على عليه السلام 
1 - جهاد و مبارزه درى از درهاى بهشت است كه خداوند به روى دوستان خويش گشوده است . جهاد لباس تقوا و زره محكم و نگهبان و سپر مستحكم خداوند است .
كسى كه از جهاد روى بگرداند، خداوند لباس ذلت و خوارى بر او مى پوشاند و او را در گرفتارى و بلا غوطه ور مى سازد و زبون و حقير و بيچاره اش مى كند، رحمت خدا از دلش بيرون مى رود و بى خرد مى شود. با ضايع كردن جهاد از حق دور شده و به ذلت دچار مى گردد و از عدالت و انصاف محروم مى شود.
2 - در دگرگونى اوضاع ، حقيقت و گوهر اشخاص معلوم مى گردد.
3 - هر روزى كه در آن نافرمانى خدا نشود آن روز عيد است .
4 - ما با رسول خدا (ص ) (در ميدانهاى جنگ براى يارى دين ) چنان بوديم كه با پدران ، فرزندان ، برادران ، عموهاى خدا جنگ و نبرد مى كرديم و اين نبرد و قتال ، ايمان ما را به خدا بيشتر و تسليم و اطاعت ما را در برابر خدا و ثبات و استقامت ما را زيادتر مى كرد، و ما را در برابر مصائب و مشكلات و اندوهها بردبارتر و تلاش و جديت ما را در نبرد با دشمنان (و جهاد با كفار) بيشتر مى ساخت .
5 - خداوند هنگامى پيامبر (ص ) را مبعوث كرد كه مردم گمراه و سرگردان و در فتنه و فساد فرو رفته و در هواپرستى و آز غوطه ور بودند. كبر و نخوت موجب لغزشها و اشتباهات آنان شده و جهل و نادانى خوار و زبونشان كرده بود. در كار خويش حيران و سرگردان و مضطرب بوده و جهل و نادانى سراسر وجودشان را فرا گرفته بود. پيامبر (ص ) در هدايت و نصيحت آنان تلاش فراوان كرد و آنان را به راه راست به سوى حكمت و دانش و پند و موعظه نيكو فرا خواند.
(از: نهج البلاغه )
معصوم سوّم - حضرت فاطمه زهراء (ع ) 
فاطمه پاره تن من است
هر كه او را شاد گرداند مرا شادمان كرده
و هر كه او را بيازارد مرا آزرده است .
محمّد رسول اللّه (ص )
بدون ترديد، در ميان زنان و بانوان اسلامى فاطمه زهرا (ع ) محبوب ترين چهره دينى ، علمى ، ادبى ، تقوايى و اخلاقى در ميان مسلمانان و ديگر مردم جهان به شمار مى رود. شخصيت فاطمه زهرا (ع ) (( سيدة نساء العالمين )) (سرور زنان جهان ) اسوه و الگويى تام و تمام براى تمام زنان عاشق عفت و فضيلت است .
در دامن پاك فاطمه زهرا (ع ) بود كه دو امام بزرگوار و دو شخصيت ممتاز عالم بشرى ، حضرت امام حسن (ع ) مظهر حلم و وقار و حضرت امام حسين (ع ) سرور شهيدان تربيت يافتند، و نيز زينب كبرى (ع ) حماسه مجسم و مجسمه شجاعت و نمونه يكتا در سخنورى و حق طلبى كه پيام حسينى و حماسه عاشورا را در جهان اعلام كرد و نقاب شرك و و ريا و پستى و دنياپرستى را از چهره يزيد و يزيديان به يك سو زد. كيست كه نداند كه مادر در تربيت فرزندان بويژه دختران ، سهم بسيار زيادى دارد. و فاطمه زهرا (ع ) بود كه روح آموزش و پرورش اسلامى را در مهد عفت و كانون تقواى خانوادگى به پسران خود آموخت .
پدر و مادر 
فاطمه يگانه دختر بازمانده پيغمبر (ص ) از خديجه كبرى مى باشد. چه بگوييم درباره پدر كه پيغمبر خاتم و حبيب خدا و نجات دهنده بشر از گمراهى و سيه كارى بود؟ چه بگوييم درباره پدرى كه قلم را توان وصف كمالات اخلاقى او نيست ؟ و فصيحان و بليغان جهان در توصيف سجاياى او عاجز مانده اند؟ و امّا مادرش خديجه دختر خويلد از نيكوترين و عفيف ترين زنان عرب قبل از اسلام و در دوره اسلامى نخستين زنى كه به پيامبر اكرم (ص )، شوهرش ، ايمان آورد و آن چه از مال دنيا در اختيار داشت - در راه پيشرفت اسلام - كريمانه بذل كرد.
درجه وفادارى خديجه (ع ) نسبت به پيامبر (ص ) را در بذل مال و جان و هستى اش ، تاريخ اسلام هرگز فراموش نخواهد كرد. همچنان كه پيامبر اكرم (ص ) تا خديجه زنده بود زنى ديگر نگرفت و پيوسته از فداكاريهاى او ياد مى كرد.
از عايشه ، زوجه پيامبر (ص )، نقل شده است كه گفت : (احترام هيچ يك از زنان به پايه حرمت و عزت خديجه نمى رسيد. رسول اللّه (ص ) پيوسته از او به نيكى ياد مى كرد و به حدى او را محترم مى شمرد كه گويا زنى مانند خديجه نبوده است .)
عايشه سپس نقل مى كند: روزى به پيغمبر (ص ) گفتم : او بيوه زنى بيش ‍ نبوده است ، پيغمبر سخت برآشفت به طورى كه رگ پيشانى اش برآمد. سپس فرمود: (به خدا سوگند بهتر از خديجه كسى براى من نبود. روزى كه همه مردم كافر و بت پرست بودند او به من ايمان آورد. روزى كه همه مرا به جادوگرى و دروغگويى نسبت مى دادند، او مرا تصديق كرد، روزى كه همه از من روى مى گردانيدند خديجه تمام اموال خود را در اختيار من گذاشت و آنها را در راه من بى دريغ خرج كرد. خداوند از او، دخترى به من بخشيد كه مظهر پاكى و عفت و تقوا بود. عايشه سپس مى گويد: به پيغمبر عرض كردم از اين سخن نظر بدى نداشتم و از گفته خود پشيمان شدم ).
بارى ، فاطمه زهرا (ع ) چنين مادرى داشت و چنان پدرى .
گفته اند: خديجه از پيغمبر (ص ) هفت فرزند آورد:
قاسم كه كنيه ابوالقاسم براى پيغمبر از همين فرزند پيدا شد. وى قبل از بعثت در دو سالگى درگذشت . عبداللّه يا طيب كه او هم قبل از بعثت فوت شد. طاهر، كه در آغاز بعثت متولد شد و بعد از بعثت درگذشت . زينب كه به ازدواج ابوالعاص درآمد. رقيه كه ابتدا با عتبه و پس از آن با عثمان بن عفان ازدواج كرد و در سال دوم هجرت درگذشت . امّ كلثوم كه او نيز به ازدواج عثمان - پس از رقيه - درآمد و در سال چهارم هجرت درگذشت . (51) هفتم فاطمه زهرا كه به ازدواج حضرت على (ع ) درآمد و سلاله پاك امامان بزرگوار ما ثمره اين ازدواج پر شوكت و بركت است .
ولادت فاطمه زهرا (ع ) را روز بيستم جمادى الثانى سال پنجم بعثت مى دانند كه در مكه اتفاق افتاد. بنابراين در هنگام هجرت ، سن آن بانوى يگانه نزديك نه سال بوده است .
نامها و لقبهايى كه فاطمه (ع ) دارد، همه بازگوينده صفات و سجاياى ملكوتى اوست مانند صديقه طاهره ، زكيه ، زهرا، (( سيدة النساء العالمين )) و خيرالنساء و بتول ...
كنيه هاى آن حضرت : امّ الحسن ، امّ الحسنين ، امّ الائمة ...
و شگفت تر از همه (امّ ابيها) يعنى (مادر پدرش ) مى باشد كه نشان دهنده علاقه بسيار زياد فاطمه (ع ) است به پدر بزرگوارش و اينكه با همه كمى سن از آغاز كودكى پناهگاه معنوى و تكيه گاه روحى - بعد از خداوند متعال - مانند خديجه براى پدر بزرگوارش بوده است .
لقب امّ ابيها را پيغمبر (ص ) به دختر عزيزش عنايت كرد. چون كلمه (ام ) علاوه بر مادر، به معنى اصل و منشاء هم به كار مى رود و مانند (امّ الخبائث ) كه به شراب (سرچشمه همه زيانها و بديها) مى گويند و (امّ القرى ) كه به مكه معظمه گفته مى شد، بنابراين امّ ابيها به معنى منشاء و اصل و مظهر نبوت و ولايت است ، و براستى زهرا درخت سايه گسترى بود كه ميوه هاى شيرين امامت و ولايت را به بار آورد.
دوران زندگى فاطمه زهرا (ع ) 
فاطمه زهرا وارث صفات بارز مادر بزرگوارش خديجه بود - در جود و بخشش و بلندى نظر و حسن تربيت وارث مادر و در سجاياى ملكوتى وارث پدر و همسرى دلسوز و مهربان و فداكار براى شوهرش على (ع ) بود. در لوح دلش جز خداپرستى و عبادت خالق متعال و دوستدارى پيامبر (ص ) نقشى نبسته و از ناپاكى دوران جاهليت و بت پرستى به دور بود.
نه سال در خانه پر صفاى مادر و در كنار پدر و نه سال ديگر را در كنار شوهر گرانقدرش على مرتضى (ع ) دوش بدوش وى در نشر تعليمات اسلام و خدمات اجتماعى و كار طاقت فرساى خانه ، زندگى كرد. اوقاتش به تربيت فرزند و كار و نظافت خانه و ذكر و عبادت پروردگار مى گذشت .
فاطمه (ع ) دخترى است كه در مكتب تربيتى اسلام پرورش يافته و ايمان و تقوا در ذرات وجودش جايگزين شده بود.
فاطمه در كنار مادر و آغوش پر مهر پدر تربيت شد و علوم و معارف الهى را از سرچشمه نبوت فرا گرفت و آنچه را به سالها آموخته در خانه شوهر به مرحله عمل گذاشت و همچون مادرى سالخورده و كدبانويى آزموده كه تمام دوره هاى زندگى را گذرانده باشد - به اهل خانه و آسايش شوهر و تربيت فرزندان - توجه مى كرد و نيز آنچه را در بيرون خانه مى گذشت مورد توجه قرار مى داد و از حق خود و شوهرش دفاع مى كرد.
چگونگى ازدواج فاطمه (ع ) و على (ع ) 
از آغاز معلوم بود و همه مى دانستند كه جز على (ع ) كسى همسر (كفو) فاطمه دختر پيامبر عاليقدر اسلام نيست . با وجود اين ، بسيارى از ياران و كسانى كه خود را به پيغمبر (ص ) نزديك احساس مى كردند، به اين وصلت چشم داشتند و اين آرزو را در دل مى پروردند.
نوشته اند: پس از اين آزمونها عده اى از اصحاب به حضرت على (ع ) مى گفتند: چرا براى ازدواج با يگانه دختر پيغمبر (ص ) اقدام نمى كنى ؟
حضرت على (ع ) مى فرمود: چيزى ندارم كه براى اين منظور قدم پيش ‍ نهم .
آنان مى گفتند: پيغمبر (ص ) از تو چيزى نمى خواهد.
سرانجام حضرت على (ع ) زمينه را براى طرح اين درخواست آماده ديد.
روزى به خانه رسول اكرم (ص ) رفت . امّا شدت حيا مانع ابراز مقصود شد. نوشته اند دو سه بار اين عمل تكرار گرديد. سومين بار پيغمبر اكرم (ص ) از على (ع ) پرسيد: آيا حاجتى دارى ؟
على (ع ) گفت : آرى ، پيغمبر فرمود: شايد براى خواستگارى زهرا آمده اى ؟ على عرض كرد: آرى . چون مشيت و امر الهى بر اين كار قرار گرفته بود و پيامبر از طريق وحى بر انجام دادن اين مهم آگاه شده بود مى بايست اين پيشنهاد را با دخت گراميش نيز در ميان بگذارد و از نظر او آگاه گردد.
پيامبر (ص ) به دخترش فاطمه گفت : تو على را خوب مى شناسى ، على نزديكترين افراد به من مى باشد در اسلام ، سابقه فضيلت و خدمت دارد. من از خدا خواستم براى تو بهترين شوهر را برگزيند.
خداوند مرا به ازدواج تو با على امر فرموده است . بگو چه نظر دارى ؟
فاطمه ساكت ماند. پيغمبر سكوت او را موجب رضا دانست و مسرور شد و صداى تكبيرش بلند شد. آن گاه پيامبر (ص ) بشارت اين ازدواج را به على (ع ) فرمود و مهر فاطمه را /400 مثقال نقره قرار داد و در جلسه اى كه عده اى از اصحاب بودند خطبه عقد را قرائت كرد و اين ازدواج فرخنده انجام شد. گفتنى است كه على (ع ) جز يك شمشير و يك زره و شترى براى آب كشى چيزى در اختيار نداشت . پيغمبر (ص ) به على فرمود: شمشير را براى جهاد نگهدار - شترت را هم براى آب كشى و سفر حفظ كن - امّا زره خود را بفروش تا وسائل ازدواج فراهم شود. پيغمبر (ص ) به سلمان فرمود: اين زره را بفروش . سلمان زره را به پانصد درهم فروخت . سپس گوسفندى را كشتند و وليمه عقد ازدواج دادند. اين جشن در ماه رجب سال دوم هجرت انجام شد. تمام وسايلى كه به عنوان جهيزيه به خانه فاطمه زهرا (ع ) دخت گرامى پيامبر (ص ) آورده شده است ، از 14 قلم تجاوز نمى كند:
چارقد سرانداز - دو عدد لنگ - يك قطيفه - يك طاقه چادر پشمى 4 بالش - يك تخته حصير - قدح چوبى - كوزه گلى - مشك آب - تنگ آبخورى - تختخواب چوبى - يك طشت لباسشويى - يك آفتابه - يك زوج دستاس - و مقدارى عطر و بخور، اين است جهيزيه و تمام اثاث خانه فاطمه زهرا زوجه على (ع ) سرور زنان عالم . در شب زفاف - به جاى خديجه كه به جهان باقى شتافته بود، سلمى دختر عميس مواظبت از فاطمه زهرا را بر عهده داشت - و رسول اكرم (ص ) خود شخصا با عده اى از مهاجر و انصار و ياران باوفا در مراسم عروسى شركت فرمود - از بانك تكبير و تهليل فضاى كوچه هاى مدينه روحانيتى خاص يافته بود و موج شادى و سرور بر قلبها مى نشست . پيامبر گرامى دست دخترش را در دست على گذاشت و در حق آن زوج سعادتمند دعاى خير كرد و آنها را به خداوند بزرگ سپرد. و بدين سان و با همين سادگى عروسى بهترين مردان و بهترين زنان جهان برگزار شد.
از شادى تا اندوه 
در سال يازدهم هجرى در آخر ماه صفر رحلت جانگداز پيامبر (ص ) پيش ‍ آمد و چه دردآور بود جدايى اين پدر و دختر - پدرى چون پيامبر گرامى كه هميشه هنگام سفر با آخرين كسى كه وداع مى كرد و او را مى بوئيد و مى بوسيد؛ دخت گراميش بود و چون از سفر باز مى گشت اولين ديدار را با دخترش داشت - پيوسته از حالش جويا مى شد و رازى از رازها را در گوش ‍ جانش مى گفت و دخترى كه پيوسته از كودكى در كنار پدر بود و از او پرستارى مى كرد؛ گاهى با زنان هاشمى به ميدان جنگ مى شتافت تا حال پدر را جويا شود. چنانكه در جنگ احد كه به دروغ آوازه در افتاد كه پيامبر (ص ) در جنگ كشته شده به دامنه كوه احد شتافت و سر و صورت خونين پدر را شستشو داد و از خاكستر حصيرى كه سوخته بود بر جراحات پدر پاشيد و از زخمهاى آن حضرت مواظبت كرد تا بهبود يافت - دخترى كه لحظه به لحظه كه از كارهاى خانه دارى و بچه دارى فراغت مى يافت به خدمت پدر مى رسيد و از ديدارش بهره مند مى شد... آرى لحظه جدايى اين چنين پدر و دخترى فرا رسيد و چه زود فرا رسيد. پيامبر (ص ) در بستر بيمارى افتاد و رنگ رخسارش نمايانگر واپسين لحظات عمرش بود.
عايشه روايت مى كند كه پيغمبر (ص ) در حالت جان دادن و آخرين رمقهاى حيات دختر عزيزش فاطمه (ع ) را خواست و نزديكش نشانيد و در گوش او رازى گفت كه فاطمه سخت به گريه افتاد. پس از آن سخن ديگرى گفت كه ناگهان چهره فاطمه شكفته شد. همگان از ديدن اين دو منظره متضاد متعجب شدند. راز اين رازگويى را از حضرت فاطمه زهرا خواستند فرمود: نخست پدرم خبر مرگ خود را به من گفت بسيار محزون شدم و عنان شكيبايى از دستم بشد؛ گريه كردم . او نيز متاءثر شد، ديگر بار در گوشم گفت : دخترم ! بدان كه تو نخستين كسى از خانواده هستى كه بزودى به من ملحق خواهى شد. به شنيدن اين بشارت خوشحال شدم . پدرم فرمود: راضى هستى كه (( (سيدة نساء العالمين و سيدة نساء هذه الامه ) )) باشى ؟ فاطمه گفت : به آنچه خدا و تو بپسنديد راضى ام .
بارى ، فاطمه سرور زنان عالم و سرور زنان اين امت - اين نوگل خندان باغ رسالت بر اثر تند بادهاى حوادث ، زود پرپر شد - چندى بعد از پدر بزرگوارش به وى پيوست . وه كه چه كوته بود عمر آن ملكه اسلام . پس از رحلت پيامبر اكرم (ص ) چه غوغاها پيش آمد؟ و چه حق كشى ها روى نمود؟ چه مى گويم ؟ هنوز على (ع ) و عده اى از جوانان هاشمى و نزديكان و ياوران پيامبر مشغول غسل و كفن و دفن پيغمبر بودند كه در زير سايبانى كه به نام (سقيفه بنى ساعده ) معروف بود و پشت مسجد بود، عده اى گرد آمدند و نقشه خود را در گرفتن بيعت از مردم و سوار شدن بر مركب خلافت عملى كردند و سخنان پيامبر اكرم را درباره وصايت على ناشنيده گرفتند و حرمت پيامبرى كه در مدت 23 سال رنجهاى بسيار كشيد و در تربيت امت مسلمان لحظه اى از كوشش دريغ نكرد و در رعايت جانب كتاب خدا و اهل بيتش سفارشها كرد، ناديده گرفتند.
حضرت على (ع ) پس از رحلت پيامبر (ص ) در خانه نشست تا قرآن را جمع كنند. امّا بازيگران صحنه سقيفه آن حضرت را آرام نگذاشتند و كم كم در صدد بيعت گرفتن از آن حضرت بر آمدند.
چنانكه تاريخ نويسان نوشته اند: عمر با بسيارى از كسان خود به خانه على (ع ) آمد. فاطمه عليهاالسلام هم پشت در آمد. عمر گفت : سوگند به خدايى كه جانم در قبضه قدرت اوست ، اگر براى بيعت با خليفه از خانه خارج نشويد خانه را بر سر شما خراب مى كنم و آتش مى زنم .
بارى ، پس از گفت و گوى بسيار آتش افروختند تا در خانه على (ع ) نيم سوخته شد. سپس در را شكستند و بند بر گردن على (ع ) انداختند و آن حضرت را به مسجد بردند. گفته اند مردى بى شرم و سخت دل به نام قنفذ اين ماءموريت دردآور و بهتر بگوييم شرم آور را انجام داد.
و نيز مورخان گفته اند: بر اثر ضربتى كه قنفذ بر بازوى حضرت زهرا زد و فشارى كه به در وارد كرد، كودكى كه در رحم دخت رسول خدا (ص ) و زوجه على (ع ) بود سقط شد و سرانجام ، زهراى اطهر بر اثر همين مصائب و دورى از پدر مهربان گرانقدرش رسول مكرم (ص ) چشم از جهان فرو بست .
اين چنين نوگل باغ رسالت پرپر شد.
سياهكاريهاى ستمگران را تاريخ هميشه به ياد داشته و خواهد داشت .
و امّا داستان فدك  
آنكه رست از جهان فدك چه كند؟
آنكه جست از جهت ، فلك چه كند؟
داستان فدك يا يك حقيقت تاريخى 
فدك ، سرزمين آبادى بود در نزديك مدينه به فاصله 140 كيلومترى . فدك از اموال خالصه بود. زيرا فدك سرزمينى بود كه هرگز به جنگ و غلبه فتح نگرديد، بلكه هنگامى كه خبر خيبريان به دهكده فدك رسيد، همگى حاضر شدند كه با پيامبر گرامى از در صلح وارد شوند و نيمى از اراضى فدك را در اختيار پيامبر (ص ) بگذارند و نيمى ديگر را به خود اختصاص ‍ دهند و در برابر آن در انجام مراسم مذهبى كاملا آزاد باشند و حكومت اسلامى امنيت منطقه آنان را حفظ كند.
مى گويند وقتى آيه (( (و آت ذالقربى حقه ...) )) نازل گرديد، پيامبر گرامى فدك را به دختر گرامى خود فاطمه (ع ) بخشيد. از مرگ پيامبر (ص ) ده روز نگذشته بود كه به زهرا (ع ) خبر رسيد كه ماءموران خليفه ، ابوبكر، كارگران او را از سرزمين فدك بيرون كرده و رشته كار را به دست گرفته اند. از اين جهت فاطمه (ع ) با گروهى از زنان بنى هاشم به قصد باز گرفتن حق خويش ، پيش خليفه رفت و گفتگوهايى بين دخت پيامبر و خليفه انجام گرفت . دختر پيامبر (ص ) به ابوبكر مى گويد: چرا مرا از حق خويش ‍ بازداشتى و كارگرانم را بيرون كردى ؟ خليفه مى گويد: من از پدرت شنيده ام كه پيامبران از خود چيزى به ارث نمى گذارند. فاطمه (ع ) فرمود: فدك را پدرم در حال حيات به من بخشيده بود و من در زمان حيات پدرم مالك فدك بودم . خليفه گفت : آيا براى اين امر گواهانى هم دارى ؟ فاطمه (ع ) فرمود گواهان من عبارتند از على ، امّ ايمن و به عقيده بعضى امام حسن (ع ) و امام حسين (ع ) و همه گواهى دادند. سپس على (ع ) به ابوبكر گفت : هرگاه من مدعى مالى باشم كه در دست مسلمانى است از چه كسى شاهد مى طلبى ؟ از من شاهد مى طلبى كه مدعى هستم يا از شخص ديگرى كه مال در اختيار و تصرف اوست ؟ خليفه گفت : در اين موقع من از تو گواهى مى طلبم . على (ع ) فرمود: مدتهاست كه فدك در اختيار و تصرف ماست ، اكنون كه مسلمانان مى گويند فدك از اموال عمومى است بايد آنان شاهد بياورند.(52)
خليفه براى اينكه (فدك ) را از تصرف زهراى اطهر (ع ) خارج كند به حديثى متوسل شد كه خلاصه آن چنين است : (پيامبران چيزى از خود به ارث نمى گذارند و تركه آنان پس از درگذشتشان صدقه مى باشد).
اين حديث را وقتى بر قرآن عرضه كنيم معلوم مى گردد كه درست نيست و از جهت عقل هم صحيح نمى باشد كه پيامبران براى فرزندان خود ارثى نگذارند همچنان كه در سوره مريم (آيه 5 و 6) آمده است : (حضرت زكريا در مقام دعا يادآور مى شود: من از پسرعموها پس از درگذشت خويش ‍ مى ترسم زن من نازاست ، خداوندا مرا فرزندى عطا كن كه از من و خاندان يعقوب ارث ببرد. پروردگارا او را پسنديده قرار بده ).
و نيز در سوره نمل آيه 16 خداوند مى فرمايد: (( (و ورث سليمان داود)، )) يعنى : سليمان از داود ارث برد، خليفه وقت بنا به تحريك اطرافيان مى خواست دختر پيامبر (ص ) و شوهرش على (ع ) از درآمد فدك بى نصيب باشند تا نتوانند صدقات را به مردم بينوا و ديگران بدهند و در نتيجه كسانى كه به طمع مال دنيا به گرد آنها جمع شده اند پراكنده شوند. ديگر آنكه عده اى در زمان ابوبكر از پرداخت زكات خوددارى كردند و عايدات خزانه بيت المال روبه كاهش گذاشت . فدك سرزمينى آباد با نخلستانهاى فراوان بود كه در سال نزديك هفتاد هزار دينار عايدى داشت ؛ بدين جهت ابوبكر فدك را از دست دخت پيامبر (ص ) خارج كرد و بسيارى ديگر از خلفاى اموى و عباسى از او پيروى كردند. نخستين بار عمر بن عبدالعزيز (فدك ) را به اولاد زهرا (ع ) و بنى هاشم باز گردانيد.
بارى ، وقتى خبر غصب فدك را براى فاطمه اطهر (ع ) آوردند خويشاوندان و نزديكان خود را طلبيد و در مسجد رسول خدا (ص ) آمد و در پشت پرده قرار گرفت . مهاجر و انصار وقتى ناله دردناك و آه سوزناك فاطمه را كه از خالى بودن جاى پدر و ستم مسلمانان از نهادش برخاست شنيدند، بشدت گريستند. فاطمه اندكى صبر كرد تا سكوت حكمفرما شد آنگاه خطبه غرّايى ايراد فرمود.
در آغاز در ستايش و سپاس خداوند چنين گفت : (سپاس و ستايش ‍ پروردگارى را كه دست بخشنده او از آستين آفرينش بيرون آمد و به مخلوقات جهان كه در صحراى عدم بودند رنگ هستى بخشيد. سپاس ‍ خداى را كه ما بندگان را درس سپاسگزارى آموخت و شكرگزارى را وظيفه ما گردانيد. او پروردگارى است كه قبل از هر چيز بوده و پس از هر چيز خواهد بود). آنگاه فرمود: (اين منم فاطمه دختر پيغمبر كه بر يگانگى اللّه گواهى مى دهم و اعتراف مى كنم كه محمّد، پدر من ، بنده و فرستاده اوست . شما اى گروه مهاجر و انصار با پيغمبر خود پيمان بستيد كه دين وى را با دستان خويش بگردانيد و دنياى بشريت را در گرد محور دين او گردش ‍ دهيد).
آنگاه درباره اسلام و كتاب خدا و عترت پيامبر و بر پاى داشتن نماز و روزه و حج و جهاد سخن گفت و سپس فرمود:
(اى مردم مسلمان ! به شما سفارش شده است كه ما را ترك نگوييد و فرزندان پيغمبر خود را تنها نگذاريد و عترت او را پاس داريد).
ديگر بار خود را معرفى كرد و فرمود: (... در برابر اين قبر مقدس كه ايستاده ام كسى را ياراى دروغ گفتن نيست . من سخنى به گزاف نمى گويم ... اين پدر من است كه اكنون در اين مزار خفته ... پدرم محمّد (ص ) آمد و شما را در مدرسه فضيلت و اخلاق ، درس اخلاق و فضيلت داد و آيين انسانيت را به شما آموخت . اين شما هستيد كه تا او جان به جانان تسليم كرد به عهد قديم و دوره جاهليت برگشتيد و سر ناسازگارى پيش گرفتيد... و آهنگ نفاق و فراق پيش گرفته ايد... گمان مى كنم شيطان به مغزهاى شما سلطه يافته و پاى بى پرواى شما را از راه به بيراهه كشانده است ). سپس كلماتى گفت كه همچون پتك بر مغز غاصبان حقش فرود آمد. فرمود: (چه كسى گفته فاطمه از ميراث پدر محروم است . آن كيست كه حصار قانونى ارث را شكسته و آيات قرآنى را به هواى نفس خود تفسير مى كند. اى مهاجر و انصار، من از گفتار اين پيرمرد غرق حيرتم ابوبكر چنين فكر مى كند كه خود مى تواند ميراث ابوقحافه را در اختيار گيرد، امّا ميراث محمّد بر فاطمه حرام است . كسى حق ندارد در برابر قرآن از پدرم حديث نقل كند). آنگاه فاطمه زهرا (ع ) آياتى از قرآن مجيد تلاوت فرمود: از سوره نمل آيه (( (و ورث سليمان داود) )) كه قرآن از ميراث خوارى سليمان و ميراث گذارى داود سخن مى گويد. سپس از سوره آل عمران گفتار زكريا و از سوره نساء دستور ارث را بر مهاجر و انصار فرو خواند و سپس فرمود:
(اى مهاجر و انصار با اين آيات روشن چه مى گوييد و چگونه مى خواهيد يك قانون عمومى را به يك روايت فردى متزلزل سازيد؟ چگونه مى خواهيد فاطمه دختر محمّد را كه جگر گوشه او و پرورش يافته اوست از ميراث پدرش محروم سازيد؟) و سپس روى به ابابكر كرد و با خشم و تندى فرمود: (من در روز رستاخيز گريبان تو را خواهم گرفت و حق پايمال شده امروز را از تو باز خواهم ستاند).
سپس روى به جوانان مدينه و بعد از آن روى به قبايل و انصار كرد و فرمود: (اى جوانان غيرتمند! اى ياران و ياوران فداكار اسلام ! اين چه سستى و سهل انگارى است كه پيش گرفته ايد؟ اى گروه انصار چرا همچون يخ فسرده ايد و خاموشيد در حالى كه مشتى رياكار و ناسزاوار، حق مرا و يادگار پدرم را از كفم مى ربايند. شما كه زر در كف و زور در بازو داريد چه شده است كه از جاى نمى جنبيد؟ كو آن بازوان كمانكش و كجاست آن مشتهاى كوه فرسا كه به جنگ كفار مى رفتيد؟ چه نيكو برخاستيد و چه نكوهيده بر جاى نشستيد و خاموش شديد؟). ابوبكر در برابر منطق كوبنده دخت پيامبر چاره اى جز تسليم نداشت ولى بدخواهان نگذاشتند كه حق به حق دار رسد و خلافت و ولايت در موضع اصلى خود قرار گيرد. سخنان آتشين زهرا (ع ) آن چنان تاءثيرى بر جاى گذاشت كه بيم انقلاب و شورش ‍ همه قدرتمندان را دچار هراس بزرگى كرد. زهراى اطهر (ع ) سوگند خورد كه ديگر با ابوبكر و عمر سخن نخواهد گفت . آنگاه روى از مردم به سوى قبر مطهر پدر بزرگوارش گردانيد و خود را با حال پريشانى روى قبر پدر انداخت و فرمود: (پدرم آنها بر من ستم كردند بزودى در روز رستاخيز كيفر كردار خويش را خواهند گرفت . پدرم تا زنده ام بر تو مى گريم و چشم من از ريختن اشك باز نخواهد ايستاد...).
زنان بنى هاشم بسيار گريستند و دختر پيغمبر (ص ) را از قبر پدر كنار كشيدند و افتان و خيزان به خانه بردند.
همسر فاطمه زهرا (ع ) على مرتضى (ع ) نيز در اين زمان تاريك كه ابرهاى فتنه ، خورشيد حقيقت را پوشانده بود، فاطمه (ع ) را به صبر و شكيبايى دعوت كرد و خود نيز - براى اينكه درخت نوپاى اسلام از ريشه نخشكد - 25 سال (خار در چشم و استخوان در گلو) صبر كرد.
فاطمه زهرا دخت گرامى پيامبر بر اثر مصائبى كه (اگر بر روزهاى روشن مى ريخت آنها را به شبهاى تار مبدل مى كرد) كم كم ناتوان و ضعيف شد و به روايتى سوم ماه جمادى الاخره پس از 75 يا 95 روز بعد از وفات پدر بزرگوار خود چشم از جهان فرو بست .
فاطمه زهرا (ع ) به همسر گرامى اش وصيت كرد: جنازه ام را شبه برداريد و شب دفن كنيد. و چنان كردند كه فرموده بود، جانگدازتر از همه آنكه محل قبر دختر يگانه رسول اكرم (ص ) هنوز روشن نيست ، برخى آنرا در بقيع و بعضى در كنار قبر منور رسول اكرم (ص ) مى دانند.
على (ع ) با چشمانى اشكبار جنازه عزيز خود را در قبر پنهان كرد و آن را - پى آنكه علامتى بر روى آن نهد - از خاك بياكند و اين اشعار را با ديدگانى اشكبار و حالتى پريشان زمزمه كرد:
(( نفسى على زفراتها محبوسة
يا ليتها خرجت مع الزفرات
لا خير بعدك فى الحيوة و انما
ابكى مخافة ان تطول حياتى )) (53)
و دست فرزندان عزيز و يتيمان زهرا (ع ) حسن و حسين و زينب و امّ كلثوم را گرفت و به ماتمكده اى كه جاى زهرا در آن خالى بود باز گشت .(54)
از سخنان فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) 
خداوند ايمان را موجب پيراستگى از شرك ، و نماز را سبب دورى جستن از تكبر و گردنكشى و پيروى از خاندان رسالت را عامل نظام ملت اسلام ، و امامت ما را موجب جلوگيرى از تفرقه و جهاد را سبب عزت اسلام قرار داد.
سپاس و ستايش پروردگار را كه دست بخشنده او از آستين آفرينش بيرون آمد و به مخلوقات جهان كه در صحراى عدم بودند رنگ هستى بخشيد.
سپاس و ستايش خداى را كه ما بندگان را درس سپاسگزارى آموخت و شكرگزارى را وظيفه ما گردانيد. (اللّه ) پروردگارى است كه قبل از هر چيز بوده و پس از هر چيز خواهد بود.
اى مردم مسلمان ، به شما سفارش شده كه ما را ترك نگوييد و فرزندان پيغمبر خود را تنها نگذاريد و عترت او را پاس داريد.
پدرم محمّد (ص ) آمد و شما را در مدرسه فضيلت و اخلاق درس اخلاق و فضيلت داد و آيين انسانيت را به شما آموخت .
اى گروه انصار، چرا همچون ، يخ فسرده ايد و خاموشيد؟ شما كه زر در كف و زور در بازو داريد چه شده است كه از جاى نمى جنبيد؟ كو آن بازوان كمانكش و كجاست آن مشتهاى كه فرسا كه به جنگ كفار مى رفتيد؟
(قسمتى از خطبه كوبنده فاطمه زهرا (ع ) در مسجد مدينه )
معصوم چهارم - امام حسن مجتبى (ع ) - امام دوم 
به خدا سوگند، اگر يارانى مى يافتم شب و روز را در (جهاد) با معاويه مى گذرانيدم .
امام حسن امام حسن (ع ) فرزند اميرمؤ منان على بن ابيطالب و مادرش مهتر زنان فاطمه زهرا دختر پيامبر خدا (ص ) است .
امام حسن (ع ) در شب نيمه ماه رمضان سال سوّم هجرت در مدينه تولد يافت . وى نخستين پسرى بود كه خداوند متعال به خانواده على و فاطمه عنايت كرد.
رسول اكرم (ص ) بلافاصله پس از ولادتش ، او را گرفت و در گوش راستش ‍ اذان و در گوش چپش اقامه گفت . سپس براى او گوسفندى قربانى كرد، سرش را تراشيد و هموزن موى سرش - كه يك درم و چيزى افزون بود - نقره به مستمندان داد. پيامبر (ص ) دستور داد تا سرش را عطرآگين كنند و از آن هنگام آيين عقيقه و صدقه دادن به هموزن موى سر نوزاد سنت شد. اين نوزاد را حسن نام داد و اين نام در جاهليت سابقه نداشت . كنيه او را ابومحمّد نهاد و اين تنها كنيه اوست .
لقب هاى او: سبط، سيد، زكى ، مجتبى است كه از همه معروفتر (مجتبى ) مى باشد.(55)
پيامبر اكرم (ص ) به حسن و برادرش حسين علاقه خاصى داشت و بارها مى فرمود كه حسن و حسين فرزندان منند و به پاس همين سخن على به ساير فرزندان خود مى فرمود: شما فرزندان من هستيد و حسن و حسين فرزندان پيغمبر خدايند.
امام حسن هفت سال و خرده اى زمان جد بزرگوارش را درك نمود و در آغوش مهر آن حضرت بسر برد و پس از رحلت پيامبر (ص ) كه با رحلت حضرت فاطمه دو ماه يا سه ماه بيشتر فاصله نداشت ، تحت تربيت پدر بزرگوار خود قرار گرفت .(56)
امام حسن (ع ) پس از شهادت پدر بزرگوار خود به امر خدا و طبق وصيت آن حضرت ، به امامت رسيد و مقام خلافت ظاهرى را نيز اشغال كرد، و نزديك به شش ماه به اداره امور مسلمين پرداخت . در اين مدت ، معاويه كه دشمن سرسخت على (ع ) و خاندان او بود و سالها به طمع خلافت (در آغاز به بهانه خونخواهى عثمان و در آخر آشكارا به طلب خلافت ) جنگيده بود؛ به عراق كه مقر خلافت امام حسن (ع ) بود لشكر كشيد و جنگ آغاز كرد. ما در اين باره كمى بعدتر سخن خواهيم گفت .
امام حسن (ع ) از جهت منظر و اخلاق و پيكر و بزرگوارى به رسول اكرم (ص ) بسيار مانند بود. وصف كنندگان آن حضرت او را چنين توصيف كرده اند:
(داراى رخسارى سفيد آميخته به اندكى سرخى ، چشمانى سياه ، گونه اى هموار، محاسنى انبوه ، گيسوانى مجعد و پر، گردنى سيمگون ، اندامى متناسب ، شانه ايى عريض ، استخوانى درشت ، ميانى باريك ، قدى ميانه ، نه چندان بلند و نه چندان كوتاه . سيمايى نمكين و چهره اى در شمار زيباترين و جذاب ترين چهره ها).
ابن سعد گفته است كه (حسن و حسين به رنگ سياه ، خضاب مى كردند).
كمالات انسانى 
امام حسن (ع ) در كمالات انسانى يادگار پدر و نمونه كامل جدّ بزرگوار خود بود. تا پيغمبر (ص ) زنده بود، او و برادرش حسين در كنار آن حضرت جاى داشتند، گاهى آنان را بر دوش خود سوار مى كرد (57) و مى بوسيد و مى بوييد.
از پيغمبر اكرم (ص ) روايت كرده اند كه درباره امام حسن و امام حسين (ع ) مى فرمود: اين دو فرزند من ، امام هستند خواه برخيزند و خواه بنشينند (كنايه از اين كه در هر حال امام و پيشوايند).
امام حسن (ع ) بيست و پنج بار حج كرد، پياده ، در حالى كه اسبهاى نجيب را با او يدك مى كشيدند. هرگاه از مرگ ياد مى كرد مى گريست و هرگاه از قبر ياد مى كرد مى گريست ، هرگاه به ياد ايستادن به پاى حساب مى افتاد آن چنان نعره مى زد كه بيهوش مى شد و چون به ياد بهشت و دوزخ مى افتاد؛ همچون مار گزيده به خود مى پيچيد. از خدا طلب بهشت مى كرد و به او از آتش جهنم پناه مى برد. چون وضو مى ساخت و به نماز مى ايستاد بدنش به لرزه مى افتاد و رنگش زرد مى شد. سه نوبت دارائيش را با خدا تقسيم كرد و دو نوبت از تمام مال خود براى خدا گذشت . گفته اند: (امام حسن (ع ) در زمان خودش عابدترين و بى اعتناترين مردم به زيور دنيا بود).
در سرشت و طينت امام حسن (ع ) برترين نشانه هاى انسانيت وجود داشت . هر كه او را مى ديد به ديده اش بزرگ مى آمد و هر كه با او آميزش ‍ داشت ، بدو محبت مى ورزيد و هر دوست يا دشمنى كه سخن يا خطبه او را مى شنيد، به آسانى درنگ مى كرد تا او سخن خود را تمام كند و خطبه اش را به پايان برد. محمّد بن اسحاق گفت : (پس از رسول خدا (ص ) هيچكس ‍ از حيث آبرو و بلندى قدر به حسن بن على نرسيد. بر در خانه اش فرش ‍ مى گستردند و چون از خانه بيرون مى آمد و آنجا مى نشست راه بسته مى شد و به احترام او كسى از برابرش عبور نمى كرد و او چون مى فهميد؛ بر مى خاست و به خانه مى رفت و آن گاه مردم رفت و آمد مى كردند). در راه مكه از مركبش فرود آمد و پياده به راه رفتن ادامه داد. در كاروان همه از او پيروى كردند حتى سعد بن ابى وقاص پياده شد و در كنار آن حضرت راه افتاد.
ابن عباس كه از امام حسن (ع ) مسن تر بود، ركاب اسبشان را مى گرفت و بدين كار افتخار مى كرد و مى گفت : اينها پسران رسول خدايند.
با اين شاءن و منزلت ، تواضعش چنان بود كه : روزى بر عده اى مستمند مى گذشت ، آنها پاره هاى نان را بر زمين نهاده و خود روى زمين نشسته بودند و مى خوردند، چون حسن بن على را ديدند گفتند: (اى پسر رسول خدا بيا با ما هم غذا شو). امام حسن (ع ) فورا از مركب فرود آمد و گفت : (خدا متكبران را دوست نمى دارد) و با آنان به غذا خوردن مشغول شد. آنگاه آنها را به ميهمانى خود دعوت كرد، هم غذا به آنان داد و هم پوشاك .
در جود و بخشش امام حسن (ع ) داستانها گفته اند. از جمله مدائنى روايت كرده كه :
حسن و حسين و عبداللّه بن جعفر به راه حج مى رفتند. توشه و تنخواه آنان گم شد. گرسنه و تشنه به خيمه اى رسيدند كه پيرزنى در آن زندگى مى كرد. از او آب طلبيدند. گفت اين گوسفند را بدوشيد و شير آن را با آب بياميزيد و بياشاميد. چنين كردند. سپس از او غذا خواستند. گفت همين گوسفند را داريم بكشيد و بخوريد. يكى از آنان گوسفند را ذبح كرد و از گوشت آن مقدارى بريان كرد و همه خوردند و سپس همانجا به خواب رفتند. هنگام رفتن به پيرزن گفتند: ما از قريشيم به حج مى رويم . چون باز گشتيم نزد ما بيا با تو به نيكى رفتار خواهيم كرد. و رفتند. شوهر زن كه آمد و از جريان خبر يافت ، گفت : واى بر تو گوسفند مرا براى مردمى ناشناس مى كشى آنگاه مى گويى از قريش بودند؟ روزگارى گذشت و كار بر پيرزن سخت شد، از آن محل كوچ كرد و به مدينه عبورش افتاد. حسن بن على (ع ) او را ديد و شناخت . پيش رفت و گفت : مرا مى شناسى ؟ گفت نه . گفت : من همانم كه در فلان روز مهمان تو شدم . و دستور داد تا هزار گوسفند و هزار دينار زر به او دادند. آن گاه او را نزد برادرش حسين بن على فرستاد. آن حضرت نيز همان اندازه به او بخشش فرمود. او را نزد عبداللّه بن جعفر فرستاد او نيز عطايى همانند آنان به او داد.(58)
حلم و گذشت امام حسن (ع ) چنان بود كه به گفته مروان ، با كوهها برابرى مى كرد.

next page

fehrest page

back page