next page

fehrest page

back page

470- عدل در برابر دشمن
اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:
ثلاث من كن فيه فقد اكمل الايمان : العدل فى الغضب و الرضا، والاقتصاد فى الفقر والغنى واعندال الخوف و الرجا ؛
سه وصف در انسان دليل كمال ايمان است : يكى آنكه با دشمن و دوست غضب و خوشنودى او را از عدالت بيرون نبود، ديگر در حال فقر و غنا اقتصاد و ميانه روى را رعايت كند؛ ديگر از خدا خوف اميدوارى اش ، معتدل و مساوى باشد.(512)
471- على (ع ) مرد حساب
يكى از خطبه هاى نهج البلاغه آن خطبه اى است كه در آن داستان حديد محماه است ، خطبه دويست و بيست و دو نهج است اين خطبه شريف يك رشته كلمات امير كلام عليه السلام در غايت ارتباط و انسجام در پيرامون يك موضوع است .
فرمود: سوگند به خدا، اگر در حال بيدارى بر خار سعدان شب به روز آورم ، و در حال دست و گردن بسته در غل ها كشيده شوم ، نزد من دوست تر است از اينكه خدا و پيامبرش را در روز رستاخيز بنگرم در حالى كه به بنده اى ستمكار و كالايى را به زور ستاننده باشم . چگونه ستم كنم احدى را براى نفسى كه ، شتابان به سوى پوسيدن و كهنه شدن ، باز گشت مى كند و مدت حلول آن در خاك دراز است .
سوگند به خدا، عقيل (عقيل برادر آن جناب بود) را ديدم كه بى چيز بوده است ، تا آنكه از من يك من از گندم درخواست كرده است . و كودكانش را ديدم از تهيدستى رخسارشان نيلگون بود. چند باز به نزد من آمد و همان گفتار را تكرار و تاءكيد مى نمود.
به سوى او گوش فرا داشتم ، گمان برد كه من دينم را به او مى فروشم ، و راه خودم را ترك مى گويم ، و در پى وى مى روم .
پس پاره آهنى را گرم كردم و او را به بدنش نزديك گردانيدم ، تا بدان عبرت گيرد. پس چون شتر گر گرفته از رنج آن ناله بر آورد، و نزديك بود كه از آن پاره آهن بسوزد، بدو گفتن : اى عقيل ! اى عقيل ! زنان گم كرده فرزند تو را كم بينند، آيا از پاره آهنى كه انسانى آن را براى بازى خود گرم كرده است ناله مى كنى ، و مرا به آتشى كه خداوند جبار براى خشم خود برافروخته مى كشانى ؟ آيا تو از رنج اين آهن سوزان ناله مى كنى ، و من از زبانه آتش جبار ناله نكنم ؟
شگفت تر از امر عقيل اين كه كسى در شب ، با پيچيده اى در ظرفش به سرشته اى هديه و حلوايى ، نزد ما آمد؛ كه ناخوش داشتن آنرا چنانكه گويى با آب دهن مار يا قى كرده مار سرشته بود.بدو گفتن : اين صله است يا زكات يا صدقه است ؟ پس آن بر ما اهل بيت حرام شده است ؟
گفت : نه اين است و نه آن ، هديه اى است .
گفتم : چشم مادران برايت گريان باد! آيا از دين خدا نزدم آمدى تا مرا فريب دهى ؟ آيا خبط دماغ گرفته اى ، يا ديوانه اى جن زده اى ، يا بيهوده مى گويى ؟ سوگند به خدا، اگر هفت اقليم را با آنچه كه در زير افلاك آنهاست به من دهند تا خدا را درباره مورى عصيان ورزم كه پوست دانه جوى را از او بربايم اين كار را نمى كنم . و هر آينه ، دنياى شما در نزد من از برگى در دهان ملخى كه آنرا جويده است و خورد كرده است خوارتر است . على را با نعمتى كه فناپذيرد، و لذتى كه بقا را نشايد چه كار؟ پناه مى بريم به خدا از خواب بودن و بيهوشى عقل و از زشتى لغزش ، و از او يارى مى جويم .(513)

و:مبارزه با هواى نفس
472- نفس را باز دار!
اميرالمؤمنين على (ع ) فرمود:
نزه نفسك عن كل دنيه ؛ (514)نفس ناطقه قدسيه خود را از هر كار پست و صفت دنائت دور دار تا به مقام معرفت خدا و شهود حق و لذت ابد نائل شوى .(515)
473- بزرگ ترين دشمن
اميرالمؤمنين على (ع ) فرمود: اعدا عدوك نفسك التى بين جنبيك (516) ؛ بزرگترين دشمن تو نفس اماره تو استكه دائم حضور توست و پيوسته به دشمنى تو مى كوشد مردم مادى به اين سخنان وقعى نمى گذارند؛ چون جاهل به نفس قدسى و روح باقى خويشند.(517)
474- نزديك ترين دشمنان
اميرالمؤمنين على (ع ) فرمود:
نفسك اقرب اعدائك اليك ؛ (518)نزديكترين دشمنان به تو نفس ‍ توست . پس مقدم از دشمنان ديگر با نفس بايد جهاد كرد؛ چون نزديك تر از ساير دشمنان است اين سخنان در مكتب انبياء است كه مهذب روح بشوند. (519)
475- رياضت نفس
اميرالمؤمنين على (ع ) فرمود: الشريعه رياضه النفس ؛ (520)
شريعت به حقيقت رياضت نفوس است براى وصول به حد كمال و سعادت و لذات ابد.(521)

476- بزرگ ترين فرماندار
اميرالمؤمنين على (ع ) فرمود:
اجل الامراء من لم يكن الهوى عليه اميرا ؛
بزرگ ترين فرمانداران عالم آن كس است كه محكوم فرمان هواى نفس ‍ نباشد. از شرح بى نياز است .(522)
477- بيان همه فلسفه
اميرالمؤمنين على (ع ) به يكى از دانشمندان يهود فرمود: هر كس طباع او معتدل باشد، مزاج او صافى گردد، و هر كس مزاجش صافى باشد، اثر نفس ‍ در وى قوى گردد، و هر كس اثر نفس در او قوى گردد، به سوى آنچه كه ارتقايش دهد بالا رود، و هر كه به سوى آنچه ارتقايش دهد بالا رود، به اخلاق نفسانى متخلق گردد، و هر كس به اخلاق نفسانى متخلق گردد: موجودى انسانى شود نه حيوانى و به باب ملكى در آيد و چيزى او را از اين حالت برنگرداند.
يهودى گفت : الله اكبر! اى پسر ابوطالب ! همه فلسفه را گفته اى - چيزى از فلسفه را فروگذار نكرده اى .(523)
478- همت انسان
اميرالمؤمنين على (ع ) فرمود:
ما ابعد الخير ممن همته بطنه و فرجه ؛ (524)چه قدر دور از خير و سعادت است آن كس كه همتش تمام صرف شكم و فرج است .
شرح
چون لذات حقيقى روحانى در ترك هواى نفس و دورى از شهوات حيوانى است مگر به قدر ضرورت و به قصد نتيجه عقلى ، پس هر كه تمام همتش در عمر براى لذات شكم و فرج است ، اين لذات بدنى فانى او را از لذات معنوى و سعادت ابدى كه علم و معرفت و محبت خداست باز مى دارد و از لذات روحانى اخروى باقى محروم مى گرداند و به هلاكت ابد مى كشاند، لذا فرمود:
دورترين مردم از خير و سعادت آن كسانند كه تمام عمر، همتشان صرف لذات شكم و فرج شود.
در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله كه فرمود: هلاك المرء فى ثلاث فى قبقبه و ذبذبه و لقلقه ؛
هلاك انسان در سه چيز است : در لذات شكم و فرج و لقلقه زبان اوست .
گناهان زبان هم از غيبت و دروغ و استهزاء به مردم و لغوگويى و غيره در اين حديث نبوى اضافه است .اعاذنا الله منه .(525)
479- تربيت نفس
اميرالمؤمنين (ع ) فرمود:
ادب نفسك بما كرهته لغير؛ (526)فرمود: نفس خود را ادب و تربيت كن از آن چه در ديگران ناپسند مى بينى .
شرح
يعنى يك راه براى تهذيب و تربيت و ادب نفس آن است كه صفات رذيله و افعال ناشايسته اى كه در مردم ببينى تو است ، نفس خود را از آن صفات پاك سازى و آنچه زشت ناشايست در مردم بينى ، بدان كه آن براى تو هم زشت و ناپسند است و تو در اثر حب نفس و خودخواهى بسا بر خود زشت نمى بينى .
در كلمه ديگر فرمود: استقبح من نفسك ما تستقبحه من غيرك ؛ از خود قبيح شمار عملى را كه از ديگران قبيح دانى .
پس از توجه به زشتى و ناپسندى به اوصاف و اعمال ديگران كه حب نفس ‍ مانع و حجاب درك زشتى آنها نيست ، قياس كار خويش برگير و مگذار حب به نفس سبب شود كه آن چه زشت است در خود زيبا تصور كنى و بر ديگران زشت و ناروا دانى . پس چون صفات رذيله و افعال قبيحه ديگران را به عقل فطرى خود بى حجاب نفس تشخيص مى دهى ، قبح و زشتى آنها را براى خود بشناس و نفس را از آن پاك ساز تا ادب نفس از بى ادبان بياموزى نه آن كه چون عيبى در خالق بينى ، از زشتى ها و عيوب نفس ‍ خويش غفلت كنى و به ادب و تربيت و تهذيب نفس خود نپردازى ، بلكه به عيب جويى و اوصاف رذيله مهذب نگردانى ، پس به جاى آن كه ما عمر را به عيب جويى ديگران صرف كنيم ، بهتر كه عيب خود را دور كرده و نفس ‍ خويش را مهذب و مؤدب سازيم كه در عيب جويى مردم زيان و در رفع عيوب خود هزاران سود دنيا و آخرت است .(527)
480- پستى دنيا
اميرالمؤمنين على (ع ) فرمود:
من هوان الدنيا على الله لايعصى الا فيها ؛ (528)از پستى و شومى دنيا نزد خدا همين بس است كه جز به ترك دنيا كسى به خدا و لذات آخرت نمى رسد.
شرح
چون دنيا دار عمل و امتحان است و آخرت دار نتيجه و پاداش است ، لازمه عالم دنيا حركت مختلف و متنازع است بين قواى روح با قواى بدن و لذات روحانى و جسمانى و حب خدا به حب دنيا كه يكى از روح و يكى از جسم است ، ابدا در دلى جمع نخواهد شد جز به ترك اعراض و شهوات دنيوى .
كسى به حب خدا و رضا و رضوان حق نرسد، لذا فرمود: از شومى دنيا و خوارى آن نزد خدا همين بس كه كسى جز به ترك دنيا و مخالفت با لذات دنيوى به ثواب بهشت و لقاى خدا و نعمت آخرت نخواهد رسيد و لذات دنيوى مانع وصول به نعم ابدى الهى است و در كلمه ديگر فرمود:
حب الدنيا راءس الفتن و راءس المحن ؛ حب دنيا منشاء هر فتنه و فساد و اساس هر رنج و محنت است .(529)
481- جهاد اكبر
اميرالمؤمنين على (ع ) فرمود:
الا و ان الجهاد الجنه فمن جاهد نفسه ملكها و هى اكرم ثواب الله لمن عرفها ؛ (530)مردم ! آگاه باشيد كه جهاد با نفس كافر، ثمن و قيمت آن بهشت ابد است و هر كس با نفس جهاد كرد، مالك نفس خود شود و اين جهاد نفس نزد خدا گرامى تر از هر عمل نيكوست به شرط آن كه عالم باشد كه چگونه جهاد با نفس كند.
شرح
يعنى هر كس راه جهاد با نفس كه جهاد اكبر است از طريق عقل و دين بياموزد و نيكو با نفس به جنگ پردازد بر او فاتح شود و تمام خير و سعادت و فضل و رفعت در اين است كه انسان در اين جنگ فتح مبين است و مبداء فتوحات قلبى و اشراقات الهى است و بهشت ابد، مزد و ثمن اين فاتحيت است .
و در كلمه ديگر فرمود: خبر الجهاد النفس ؛ بهترين جهاد، جهاد با نفس ‍ است . و باز فرمايد، مهر الجنه جهاد النفس ؛ جهاد با نفس كابين عروس ‍ بهشتى است . رزقناالله و اياكم .(531)
482- فرو بردن خشم
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: افضل الناس من كظم غيظه و حلم عن قدره ؛ بهترين مردم كسى است كه خشم خود را وقت غضب فرو برد و با وجود قدرت بر انتقام حلم كند.
شرح
يكى از صفات كمال كه موجب رفعت مقام انسان است در دنيا و عقبى ترك خشم و عصبانيت و تند خلقى است و حلم و عفو از هر كه در حق او بدى و آزار كند كه خدا در قرآن عظيم فرمايد: والكاظمين الغيظ و العارفين عن الناس (532)
بزرگى در اين است كه انسان خشم و غضب را فرو برد و با وجود قدرت بر انتقام از بدى ها و آزار مردم بگذرد: الا تحبون ان يغفرالله لكم ؛ (533)آيا دوست نداريد كه خدا از تقصير شما در گذرد، شما هم از بدى هاى خلق درگذريد و خشم و غضب را فرو بريد تا خدا هم از گناهان شما بگذرد.
حواريان به عيسى عليه السلام گفتند: از همه چيز سخت تر در عالم چيست ؟!
گفت : خشم خدا كه دوزخ از آن ترسان است .
گفتند: امان از خشم خدا به چيست ؟
گفت : به فرو بردن خشم و غضب خود.
483- پاك كردن نفس
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: خير الناس من طهر نفسه من الشهوات (534)
شرح
يعنى هر كس بيشتر با هواى نفس و شهوتهاى حيوانى مخالفت كند و از علم طبيعت و اشتياق به لذات پنج حس حس لامسه و ذائقه و شامه و باصره و سامعه بگذرد بهتر از ديگران است ؛ زيرا ملاك بهترى و افضليت اشخاص ‍ به تهذيب روح قدسى و به تقوى و عمل و ايمان است كه فرمود: عزمن قائل : ان اكرمكم عندالله اتقاكم ؛ (535)بهترين شما نزد خدا با تقواترين شما هستند.
پس بهتر از همه مردم كسى است كه نفس را از پليدى شهوات حيوانى پاك سازد و با علو همت به جانب لذات عقلى روى آورد.(536)
484- قبل از مرگ بميريد
نفس انسانى خواه مرد و خواه زن ، همين كه از كدورات كادى به درآمد و بذرهاى معرف در آن پرورده شده است و محاسبت را تاءكيد و مراقبت را تشديد كرده است ، صور ملكى و ملكوتى در آن تمثل مى يابد و با موجودات آن سويى هم دهن و هم سخن مى شود. بيانى از حضرت وصى ، امام اميرالمؤمنين على عليه السلام به اين مفاد است : انسان كه از اين نشاه به در رفته اسست ازل و ابد او يكى مى شود.، اين كلام كامل عرش ‍ اختصاص به موت طبيعى ندارد، بلكه موت اختيارى را نيز شامل است . رسول الله صلى الله عليه وآله فرمود:: موتو قبل ان تموتوا
پيشتر از مرگ خود اى خواجه مير
تا شوى از مرگ خود اى خواجه مير (537)
485- صفات فاضله
اميرالمؤمنين على (ع ) فرمود:
راءس الفضائل ملك الغضب و اماته الشهوه ؛ (538)
سرآمد صفات فاضله آن است كه انسان مالك غضب خود شود و شهوت را بميراند.
شرح
يعنى افضل صفات آن است كه انسان مالك شهوت و غضب خود و نفس ‍ ناطقه اش حاكم بر اميال و هواى حيوانى گردد و هر جا شهوت و غضب خواست در مقابل عقل قدسى عرض اندام كند؛ اين دو قوه را به كلى در برابر اراده عقل مغلوب گرداند و غرض از جهاد اكبر همين مخالفت با شهوت و غضب است كه انسان به هر مقامى رسيد و اين دو قوه شهوت و غضب دو قوه بسيار شريفند در صورتى كه تابع عقل و اراده شرع باشند؛ چون بقاى هر نوع و كمال هر شخص تابع اين دو قوه است به شرط مذكور.چنان كه در حديث نبوى ذكر شد كه اگر انسان حاكم بر شهوت خود شود از ملك بالاتر رود. پس سرآمد فضايل انسان مالك غضب و حاكم بر شهوت شدن است و اجراى ميل اين دو قوه را تابع عقل منور و شرع مطهر داشتن وفقناالله تعالى و اياكم . (539)
486- پا نهادن بر دنيا
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود:
لايترك الناس شيئا من دينهم لاصلاح دنياهم الا فتح ما هو اضر منه ؛ مردم كارى از امور دينشان را براى نفع دنياى خود ترك نمى كنند، الا آن كه درى از ضرر بيشتر به رويشان گشوده مى شود.
شرح
يعنى وقتى انسان به طمع دنياى خود به معصيت و يا ترك طاعت خدا كه امر دين است پرداخت ، او نميداند از جهل مع منفعت و ضرر به نقدير خداست و از خدا بايد خير و منفعت خواست نه از ترك فرمان خدا، پس به واسطه عدم توجه به خدا و اعتماد بر سعى و كوشش خود اگر نفعى هم يافت در مقابل آن نفع درى از ضرر به مراتب بيشتر بر روى خود بگشايد تا معلوم شود كه كليه منافع و خيرات را بايد از درگاه خدا خواست به به ترك فرمان حق ، و الا علك العمل آن دنيا و دين خواهد بود و اگر به عكس كار دين را مقدم بر امور دنيا داشت ، هر چند زبانى در آن بود، خدا منفعتى به مراتب بيشتر از آن ضرر به او عنايت خواهد فرمود و در كلمه ديگر فرمود: هر كس به امر آخرتش اهتمام داشت ، خدا امور دنيايش را كفايت و اصلاح خواهد كرد.
و در كلمه ديگر فرمود: ينبغى لمن عرف دار الفناء ان يعمل لدار البقاء ؛
هر كس دنيا را به فنا و بى وفايى و ناپايدارى شناخت ، سزد كه از او طمع ببرد و هر چه مى كند براى سراى آخرت كند.(540)
487- نصيحت امام على (ع )
اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:
الا اى مردم ! نصيحت آن كس كه به شما براى خدا اندرز و پند مى دهد نيكو بشنويد و اطاعت كنيد و بدانيد كه خدا مد نگويد و دوست ندارد مگر دلهايى را كه لايق تر براى آموختن حكمت و معرفت اند و زودتر دعوت خدا را اجابت و امر او را اطاعت مى كنند و بدانيد كه بزرگ ترين جهاد با نفس اماره است .
پس آماده شويد و جدا به جهاد با نفس خود بپردازيد تا به سعادت ابد رسيد و قبل و قال را به يك سو نهيد و حرف و گفت و گو را به دور ريزيد و به كار پردازيد تا به ساحل سلامت رسيد و خدا را بسيار ياد كنيد تا به ذكر خدا غنيمت بزرگ و لذت ابد دست يابيد و اى بندگان خدا!با هم برادر ايمانى باشيد. يكدل و يكرنگ باصفا با هم زندگى كنيد تا نزد خدا در بهشت نعيم جاودانى به سعادت و فيروزى رسيد.

رزقنا الله سبحانه تعالى به حق رحمه الواسعه .
488- مبارزه با هواى نفس
اميرالمؤمنين (ع ) فرمود:
طوبى لمن عصى فرعون هواه و اطاع موسى تقواه او عقله ؛
خوشا بر آن كس كه با فرعون هواى نفس خود مخالفت كند و موساى عقل و تقواى خود را اطاعت كند.
شرح حضرت اشاره فرموده كه هر كس را در باطن و در عالم صغير موسى و فرعونى است و اگر بخواهد مقام كمال موسوى را دريابد با فرعون نفس خود بين مخالفت كند و گرنه چون فرعون غرق درياى هلاك شود و اگر اطاعت موساى عقل و ايمان كند، كانند موسى به تحيت حضرت حق كه سلام على موسى و هرون فرمود و از مؤمنان خاصش خواند كه انهما من عبادنا المؤمنين (541)سرافراز گردد و در آسمانهاى عوالم عقلى با موسى هم پرواز شود، پس خوشا به حال آن كه شر فرعون نفس و مطيع موساى عقل است .(542)
489- دل هاى پاك
اميرالمؤمنين (ع ) فرمود،
قلوب العباد الطاهره مواضع نظر الله سبحانه فمن طهر قلبه نظر اليه ؛ (543)
دلهاى پاك بندگان خدا محل نظر و عنايت خواست ، پس هر كس دل را پاك از هوا كرد، خدا به او نظر افكند.(544)
490- بهترين مردم
اميرالمؤمنين (ع ) فرمود:
خير الناس من طهر نفسه من الشهوات ؛ (545)
بهترين مردم كسى است كه نفس خود را از شهوات حيوانى پاك دارد.(546)
491- مؤمنان حقيقى
اميرالمؤمنين (ع ) فرمود:
للمؤمنين من ثلاث ساهات فساعه يناجى فيها ربه ، و ساعه يحاسب فيها نفسه و ساعه يخلى بين نفسه و ادنيا فيما يحل و يجمل ؛ (547)
مؤمنان حقيقى ساعات عمرشان را بر سه قسم كنند:
يك ساعت به مناجات با خداى خود خلوت مى كنند و يك ساعت به محاسبه نفس خود مى پردازند، و يك ساعت نفس را با لذتهاى حلال نيكو وا مى گذارند.(548)
492- پرهيز از لذات حيوانى
اميرالمؤمنين (ع ) فرمود:
نزه نفسك عن دنس اللذات و تبعات الشهوات ؛ (549)
نفس خود را از آلايش لذات حيوانى منزه ساز و از عاقبت بد شهوت پرستى بپرهيز.
شرح نفس ناطقه را از اعمال حيوانى كه موجب انس و ناپاكى اوست منزه ساز كه آن لذات سبب حرمان از لذات روحانى است و نيز از عاقبت زشت و رسوايى و زيان كارى شهوترانى بپرهيز و نفس قدسى را از عادات و تخيلات زشت حفظ كن .
در كله ديگر فرمود:
اصل گمراهى اطاعت از شهدت نفس ، و مبدا هر سعادت مخالفت هواى نفس است . (550)
493- جنگ با هواى نفس
اميرالمؤمنين (ع ) فرمود:
طوبى لمن كابد هواه وكذب مناه و رمى غرضا و احرز عوضا ؛
خوشا بر حال آن كه با هواى نفس بجنگد و آمال و آرزوهاى موهوم دنيا را تكذيب كند و متاع فانى ناچيز عالم ماده را از نظر بيفكند تا در عوض لذاتى كه از قوه ادراك برتر است درنيابد.
494- تهذيب نفس
اميرالمؤمنين (ع ) فرمود:
الاشتغال بتهذيب النفس اصلح ؛
صالح ترين و بهترين كار در عالم به تهذيب نفس ناطقه پرداختن است .(551)
بخش پنجم : نهج البلاغه تجليگاه كلام و بيان اميرالمؤمنين (ع )  
495- زيبايى كلام على (ع )
در ميان ائمه اطهار عليه السلام ، جناب اميرالمؤمنين زبان خاصى دارد، به طورى كه اگر مسى در روايات كار كشته و رحمت كشيده باشد، حتى اگر سند روايى را نگاه نكند، به متن روايت كه نگاه كند، مى فهمد كه اين زبان ، زبان اميرالمؤمنين است . بنده خودم كه داشتم كافى را اعراب گذارى مى كردم وقتى مى رسيدم به گفتار اميرالمؤمنين (ع ) مى ديدم طورى ديگر است .
چه بسا بارها پيش آمد كه هنوز به سند روايت مراجعه نكرده ، روايت را مى خوانديم ، مى ديديم كه بوى گفتار اميرالمؤمنين را مى دهد، وقتى مى گشتيم و سند را نگاه مى كرديم ، با تعجب مى ديديم گفتار اميرالمؤمنين است .(552)
496- عظمت كلام على (ع )
مرحوم آخوند ملاصدرا در شرح اصول كافى مى گويد: بارالها! توفيق فهم اين روايات را به ما محبت فرما. اين ملاصدرا است . ملاصدراها خيلى بايد افتخار كنند كه به زبان منطق وحى ، به زبان اميرالمؤمنين آگاهى پيدا كنند اينها را اميرالمؤمنين ارتجالا بيان فرموده اند، در عين حال كسى نشنيده و احدى حكايت نكرده است كه كسى به اين پايه و بدين عظمت حرف بزند.(553)
497- نهج البلاغه كلام على است !
آقا جرجى زيدان در تاريخ تمدن اسلام يك لطفى ! فرموده كه بله : خطبه هاى نهج البلاغه از اميرالمؤمنين نيست ، اينها را سيد رضى انشاء كرده و به ايشان نسبت داده است . كه حرفش نماند، خوب ، آقاى جرجى زيدان ! آقاى عزيز! كسى كه چنين ذهنى داشته باشد، اين حرف خودش را چرا به ديگرى نسبت بدهد؟ آدم دو بيت شعر مى گويد، چه قدر مى بالد و چه كار مى كند! به هر حال اين حرف جرجى زيدان ايجاب كرد كه بنده به دنبال استاد نهج البلاغه بگردم ، همه را از ماخذى پيدا كنم كه پيش از سيد رضى باشد. در اين كار خيلى زحمت كشيدم ، تا الان حدود دوسوم اسناد نهج البلاغه را جمع آورى كرده ام .
از كسانى كه پيش از سيد رضى بوده اند، از ماخذ، از كتابها، از جوامع روايى كه هنوز سير رضى به دنيا نيامده بود، پدرش و جدش هم به دنيا نيامده بودند، كه آقاى جرجى نگويد كه اينها را آقاى شريف رضى انشاء كرده و به ايشان نسبت داده است . حالا ما زبان طعن و دشنام نداديم و غلط هم هست كه آدم به مردم اهانت كند، اما شايد ديگرى به آقاى جرجى زيدان بگويد: شما تاريختان را بنويسيد، چه كار داريد به اين حرفها.
يكى از كارهاى ما راجع به نهج البلاغه است و اين كارها را كرده ام و ماخذش را به دست آورده ام . و كار ديگرى كه بنده انجام داده ام ، اين است كه نهج البلاغه را از اول تا آخر از روى نسخه هايى كه داشتم ، در مقايسه با نسخه هايى كه به يك واسطه از خط جناب سير رضى نوشته شده است ، تصحيح كرده ام .(554)
498- كلمات قصار
نخستين كسى كه جامع كلمات قصار امام اميرالمؤمنين على عليه السلام است ، ابو عثمان عمرو بن بحر جاحظ صاحب بيان و تبيين متوفى 255 ه .ق است .
جاحظ صد كلمه از كلمات قصار امام اميرالمؤمنين على (ع ) را انتخاب كرده است ، و آن را مطلوب كل طالب من كلام اميرالمؤمنين على بن ابى طالب ناميده است . و در وصف آن گفته است :
كل كلمه منها تفى بالف من محاسن كلام العرب ؛ يعنى هر كلمه آن وافى به هزار كلام نيكوى عرب است .(555)
499- زبان همه فهم على (ع )
اينجا قهرا سوالى مى شود كه چرا اميرالمؤمنين عليه السلام در خطب و مواعظ به اصطلاح اهل علم و حكمت سخن فرموده ، با اين كه روش انبيا و اولياء بر اين است كه به زبان ساده كه همه مردم بهره مند شوند سخن برانند. چون اگر بنا بود انبياء مانند حكما و علما به اصطلاحات علمى مطالبى بيان كنند البته مطالب حقه مستور مى ماند و شايع نمى گرديد.
چنان كه حكماى يونان بسيار موحد بودند، مع ذالك نتوانستند اهل يونان را از بت پرستى نجات دهند. تا زمانى كه حضرت عيسى عليه السلام مبعوث به رسالت شد و او تمام روم و يونان و مصر را موحد نمود؛ چون زبان حضرت عيسى زبان عوام فهم بود و به زبان خودشان براى آنها ثابت كرد كه بت پرستى غلط است ، اما افلاطون و ارسطو به ادله عقليه و برهان فلسفى مى خواستند ثابت كنند، مردم دليل فلسفه نمى فهمند.
در جواب اين سوال بايئ گفت : مجهولات بر دو قسم است : يك وقت حقيقت يك مطلبى بر شخصى مجهول است . يك وقت حقيقت معلوم است ليكن اسم آن معلوم نيست . علم فلسفه يا علم فقه نظير علم نجارى و بنايى است .
همين طور كه نجار و بناى ماهر بين خودشان يك اصطلاحاتى دارند كه شخص خارج ملتفت نمى شود، مثلا تخته نازكى كه پايين درها قرار مى دهند به جاى شيشه كه بالاى در است مى گويند: تنكه و دو تخته پهن كه اين طرف و آن طرف هر لنگه درى است با هو مى گويند، همچنين بنا مى گويد: پكفته ، اسپر، قناس ، آماده ، كشته ، كلوئى ، مجردى ، يا آهن سازها مى گويند: واريخته ، شيروانى ، سگ دست ، خرپا، مترى ، حمال .
اينها يك مطالبى نيست كه ديگران حقيقت معنايش را ندانند بلكه نمى دانند اين اسم از براى اين معنى است . آن تخته نازك زير شيشه را همه روز در خانه مى بينند ولى نمى دانند اسمش تنكه است يا آن تخته ديگر اسمش باهو است . سقفهايى كه با آهن درست مى كنند همه ديده اند كه بعضى خرپشته است وسطش برآمدگى دارد و اطرافش سرازير است و اندى سراشيب مانند سباطها، اولى شيروانى است ، دويمى واريخته .
پس همه معنى را فهميده اند فقط اسمش را نمى دانسته اند، حكما و علما هم همين طور، گاهى الفاظى استعمال مى كنند كه وقتى عارى از اصطلاح مى شنود مثل علت و معلول و ناسوت و ملكوت و جبروت ، واجب ، ممكن ، ممتنع ، وجود و ماهيت گمان مى كند چيزهايى است كه اصلا قابل فهم نيست .
گويند بى جهت اين حرفها را مى زند. ولى اين طور نيست ، معنى واجب و ممكن و وجود و ماهيت را تمام مردم فهميده اند و از بچگى در خاطره شان هست ؛ منتها اسمش را نمى دانند. فى الجمله تنبيهى كافى است براى اين كه مطلب را ملتفت شوند. مثلا فعلا جوانها با هوش شده اند، مثل سابق نيست كه تا به آنها بگويى ساز بد است قبول كنند، بلكه مى پرسند به چه جهت اين كارها بد است ؟ انسان پاى ساز بنشيند، صداى خوش از آن بيرون بيايد و انسان لذت ببرد چه بدى دارد؟ همين كه مى پرسد چرا؟ علت آن را مى پرسد، پس اين جوان معنى علت و معلول را فهميده و دانسته بدى ساز معلول است و يك علتى مى خواهد، ولو اسم علت و معلول را نداند. مثل ما كه اسم باهو و تنكه را نمى دانيم و همچنين به يك خانم متمدن كه بگويى زن نبايد بدون اذن شوهر از خانه بيرون بيايد كه در هر قدمى ملائكه او را لعنت مى كند، يا فلان طور جوراب و فلان كفش را نبايد بپوشد. فورا مى گويد چرا و براى چه ؟ پس معلوم مى شود اين خانم هم معنى علت را فهميده است . بايد در جواب گفت : علت اين امور آن است كه خاتم انبيا كه مطلع بر مصالح و مفاسد امور است كه خاتم انبيا و مى دانسته چه كار مضر بوده است - مانند طبيب حاذق - از اين كارها منع كرده و نبايد علت منع او را پرسيد.همچنانكه وقتى نزد طبيب مى روى و نسخه مى گيرى علت آن را نمى پرسى كه مرض من چيست و به چه جهت اين دوا را دادى ؟
در معنى واجب و ممكن و ممنتع نيز همين طور است . به طفل اگر بگويى اين كفش را كه كوچك تر از پاى تست بپوش ، مى گويد نمى شود. همين معناى ممتنع الوجود است ، ما هم مى گوييم براى دنيا خدا واجب الوجود است و همين طور كه رفتن پاى طفل در كفش تنگ محال است ، همين طور بودن خداى ديگرى در عالم محال است .
اميرالمؤمنين عليه السلام گرچه به روش حكماء استدلال مى فرمايد، وليكن به زبانى است كه هم حكيم و فيلسوف از آن مطلب مى فهمد و استفاده مى كند و هم آن عربهايى كه پاى منبر نشسته بودند شيفته مى شده و از آن استفاده مى كرده و غالبا مى نوشته اند.
چه طور، كيف تمتم صفات مستقره را مى گويند كه لا يقتضى قسمه و لا نسبه لذاته مثلا سفيدى صفت ديوار است كيفى است از كيفيات ، سردى صفت آب است ، اعتدال قامت صفت سرو است ، طول قامت و خوش ‍ رويى و وجاهت كه از صفات انسان است ؛ اينها تمام كيف هستند.
حضرت اميرالمؤمنين (ع ) مى فرمايد: هر كس يكى از اين صفات را براى خدا ثابت كند، مثل اين كه صاحبان ملل فاسده گفته اند: خداى ما به صورت بتى است مثل اعراب و هندوها، يا مثل مجسمه و حنابله كه گفته اند: خداى ما به صورت جوان خوشگلى است ، يا آن كه نور است ، يا مثل اشاعره كه قائل شده اند به قدماى ثمانيه ، تمام اينها سبب مى شود كه انسان موحد نباشد.
موحد آن است كه هيچ از اين صفات را براى حق ثابت نكند و بگويد:
خداوند بالا و پستى تويى
ندانم چه اى آنچه هستى تويى
به هستيش بايد كه خستو شوى
زگفتار بيكار يكسو شوى
دليل اين است كه موحد نيست ، اين كه صفت غير از موصوف است . ايمان غير از خود مؤمن است ، عدالت غير از خود عادل است . شخصى مؤمن نيست مى آيد دليل مى شنود و مؤمن مى گردد. فاسق موعظه مى شنود، گفت و گوى بهشت و جهنم به گوشش مى رسد، عادل مى شود و توبه مى كند. اگر خداوند هم اين طور صفت داشته باشد آن وقت مركب مى شود از ذاتى و صفتى .(556)
500- آرزوى زيبا
يكى از سخنان شيرينى كه استاد عزيز ما حضرت آيت الله علامه بزرگوار جناب حاج ميرزا مهدى الهى قمشه اى رضى الله عنه بسيار آن را به زبان مى آورد، اين بود كه : برويم در بهشت و نهج البلاغه را خدمت اميرالمؤمنين در بهشت بخوانيم و ببينيم آقا چه فرموده اند و در ارتباط با نظام خلقت هستى چه مى فرمايند.(557)
501- خطبه حضرت على (ع )
يكى از خطبه هاى حضرت على عليه السلام است : اكنون كه در فراخى بقا هستيد (كنايه از اين كه زنده ايد) و نامه هاى اعمال گسترده است و پيچيده نشده ، و توبه پهن است و در آن بسته نشد (كنايه از اين كه هنوز اجل شما فرا نرسيده ) و آن كه از حق تعالى و فرمان او پشت كرده و خوانده مى شود كه برگرد و به سوى ما بيا، و آن كه بد كرده است اميدوارى به او داده شد كه اگر دست از بدى بردارد و به خوبى گرايد و تدارك كند از او پذيرفته است و عاقبت به خير خواهد بود، پس كار كنيد و تلافى گذشته نماييد، پيش از آن كه مرگ گريبان شما را بگيرد و چراغ عمل خاموش گردد و طناب عمر بريده شود و وقت به سر آيد و فرصت از دست رود و در توبه بسته شود، و فرشتگان اعمال دست از كار بكشند و به آسمان برشوند (كنايه از اين كه تن به كار دهيد پيش از آن كه عمر به سرآيد و مرگ به در آيد) و بايد بگيرد از زنده براى مرده (يعنى تا زنده است كارى كند كه پس از مردن او را به كار آيد) و از دنياى فانى براى سراى جاودانى ، يا از بدن فانى براى روح باقى ، و از رونده و گذرنده براى دائم هميشگى (يعنى از دنيا براى عقبى با از تن براى جان ) .
مردى كه از خدا بترسد و حال آن كه تا هنگام اجل فرصت دارد و عمل او مرد نظر است (يعنى تا زنده است به عمل كوشد و براى روز تنگدستى خويش كارى كند) مردى كه چارپاى سركش نفس را لگام زده و مهار كرده ، پس به لگامش وى را از معاصى باز مى دارد و به مهارش به سوى طاعت خدا مى كشاند.
(558)
502- نمونه بارز معارف
در ميان جميع صحابه رسول الله صلى الله عليه وآله از كسى جز اميرالمؤمنين على عليه السلام در بيان معرف حقه الهى صاحب اين همه گفتار بدين صورت كه نهج البلاغه نمونه بارز آن است نقل نشده است واحدى نشان نداده است .(559)
بخش ششم : تمجيد و فضيلت علم و دانش  
503- معلم قرآن على (ع )
در كافى از على عليه السلام در ذيل خطبه دويست و هشتم نهج البلاغه است : و در هر روز و شب ، يك بار رسول خدا عليه السلام وارد مى شدم و ايشان با من خلوت مى كرد و هر چه مى كرد من نيز بودم و اصحاب رسول عليه السلام مى دانند كه بيش از آن كه من به خانه حضرت روم ، او به خانه من مى آيد و بعضى اوقات كه بر او وارد مى شدم در خانه با من خلوت مى كند، نه فاطمه و نه احدى را فرزندانم را بيرون نمى كرد.و چون پرسش ‍ مى كردم جواب مى داد و چون سكوت مى كردم و مسائلم پايان مى يافت ، ايشان شروع به سخن مى كرد، و هيچ آيه اى بر رسول خدا نازل نشد جز آنكه آنرا بر من قرائت مى كرد و بر من املا مى فرمود و من با خط خود مى نوشتم و تاءويل و تفسير و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و خاص و عامش را به من مى آموخت . برايم از خداوند در خواست نمود كه در فهم و حفظ آن موفق شوم ، لذا هيچ آيه اى را از كتاب خدا و هيچ علمى را كه بر من املا فرمود و من نوشتم ، از زمانى كه برايم دعا فرمود فراموش نكرده ام و او (در آموختن من ) هيچ چيزى را كه خداوند بدو آموخته بود از حلال و حرام و امر و نهى ، كان اءو يكون ، و هيچ كتابى كه پيش از او نازل شده ، از طاعت و معصيت ، ترك نكرد، جز آن كه آن را به من آموخت و من حفظش كردم ؛ پس ‍ حتى يك حرف از آن را نيز فراموش نكردم . دستش را بر سينه ام نهاد و از خداوند درخواست نمود كه قلبم مملو از علم و حكمت و نور شود.
من خطاب به ايشان عرض كردم : اى رسول خدا! پدر و مادرم به فدايت ! از زمانى كه مرا دعا فرموده ايد، چيزى را فراموش نكرده و چيزى بر من فوت نشده است . آيا به نظر شما از اين پس من چيزى را فراموش خواهم كرد؟
پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: خير! نه تو بيم فراموشى خواهم داشت و نه جهل ! (560)
50- اشباع ظرف علم
كلمه حكمت دويست و پنجم نهج البلاغه از برهان المتاءلهين اميرالمؤمنين على عليه السلام چنين است :
كل وعاء يضيق بما جعل فيه الا وعاء العلم فانه يتسع به ؛ هر ظرف جسمانى به آنچه كه در آن نهاده شد گنجايش آن تنگ مى شود، مگر ظرف علم كه گنجايش آن بيشتر مى گردد.(561)
505- كشاورزان معارف
جناب اميرالمؤمنين حضرت وصى عليه السلام در نهج البلاغه مى گويد: كه و يزرعوها فى قلوب اشباههم (562)اميرالمؤمنين على (ع ) علما را زارع و كشاورز معرفى فرمود كه بذرهاى معارف را در مزرعه ها - كه جان نفوس ‍ مستعد، مزرعه اين كشاورزان است - در اين مزرعه ها پاشيدند، يكى پس از ديگرى دين خدا را به قلمشان به زبان و تدريس و تربيت و تاءديبشان حفظ كرده اند .(563)
506- بدا به حال اين شخص !
اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: من ساوى يؤ ماه فهو مغبون ؛ (564)كسى كه دو روزش يكسان باشد، مغبون است .
يعنى ضرر معنوى كرده است . جوانى كه ديروز و امروزش در سرمايه علوم و معارف يكسان باشد، خودش را ارزان فروخته است ، تا چه رسد كه خداى ناخواسته به قهقرا برد، يعنى امروزش بدتر از ديروزش باشد، اين ديگر بدا به حالش ! (565)
507- دانشمندان زارع جامعه
كتاب به معنى سفره غذاهاى معنوى انسانها و به خصوص نسل جوان اجتماع است . لاجرم كتاب بايد انسان ساز بوده و در تشكيل مدينه فاضله نقش داشته باشد؛ و غرض و ايده نويسنده كتاب ، نشر بذر معارف در نفوس ‍ مستعد باشد.
امام اميرالمؤمنين على عليه السلام دانشمندان را به زارع تشبيه فرموده است ، و دلهاى پذيراى معارف را به مزرعه ، چنان كه در نهج البلاغه فرموده است :
يحفظ الله تهم حججه وبيناته حتى يودعوها نظرائهم و يزرعوها فى قلوب اشباههم .(566)
508- از تو حركت از خدا بركت !
هيچ موجودى ابا ندارد كه معلوم انسان واقع شود. به هر چه رو آوريد، تسليم شما هستند و هيچ كلمه وجودى از آب و خاك و معدن و گياه و حيوان و آسمان و ملك و فلك ، ابا از فهم انسان بدانها بدارند و شما مى توانيد وجود هر موجودى را بفهميد و به تار و پود آن دست يابيد؛ اين از ناحيه موجودات . از طرفى ديگر جنابعالى هم حد يقف نداريد و اين كه انسان حد يقف ندارد به نحو احسن در نهج البلاغه ، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بيان فرموده است : كل وعاء يضيق بما جعل فيه الا وعاء العلم فانه يتسع به ؛ (567)هر ظرفى داراى گنجايش و ظرفيت محدودى است كه با ريختن مظروف و چيزى در آن ؛ ظرفيت و گنجايش آن كم مى شود، مگر ظرف علم (كه عبارت است از نفس ناطقه و جان انسان ) هر چه علم در آن قرار گيرد، گنجايش آن بيشتر مى شود؛ اشتها و آمادگى نفس ‍ ناطقه ، افزايش مى يابد.
برگرديم به حرف فارابى كه فرمود: هيچ موجودى از معلوم شدن ابا ندارد و انسان حد يقف ندارد، بنابراين او تو حركت و از خدا بركت ! (568)
509- انا مدينه الحكمه
شيخ صدوق در مجلس شصت و يكم امالى به اسنادش از امام اميرالمؤمنين على عليه السلام روايت كرده است كه :
قال : قال رسول الله صلى الله عليه وآله : انا مدينه الحكمه و هى الجنه وانت يا على ! بابها، فكيف يهترى المهترى الى الجنه و لايهترى اليها الا من بابها؟
در اين حديث تاءمل بفرما كه حكمت بهشت است ، آرى ؟ و هم العزيز الحكيم ، پس والقرآن الحكيم .
510- علما زارع اند و قلوب مزرعه
حضرت وصى ، امام عالى اعلى ، على عليه السلام به شاگرد كاملش كميل ، در نهج البلاغه آمده است : يحفظ الله بهم حججه و بيناته حتى يودعوها نظراءهم و يزرعوها فى قلوب اشباههم .
مفاد كلام كامل امام در عبارت مذكور اين است كه علما زارع اند و قلوب مستعده مزرعه و علوم معارف بذرند.
آرى ! استاد كشاورز روحانى است كه بذرهاى معارف را در مزرعه قلوب قابل و لايق مى افشاند.
اين بذرها هر يك ريشه مى دواند و شجره طيبه اى مى شود كه همواره ميوه مى دهد و نفوس مستعده براى هميشه از آن بهره مندند.
قوله سبحانه : الم تركيف ضرب الله مثلا كلمه طيبه كشجره طيبه اصلها ثابت و فرعها فى السماء، تاءتى اكلها كل حين باذن ربها و يضرب اله الامثال للناس لعلهم ينذكرون .(569)
چنان كه آثار اين گونه بذرها را در متاءله سبزوارى - از شاگردهايى كه تربيت كرده است ، و كتب و رسائلى كه تصنيف فرموده است - مشاهده مى فرماييد، و ديگران هم در قرون آتى مشاهده خواهند فرمود: بلكه :
سالها عشاق ، خاكم را زيارتگه كنند
چون كه من روزى طواف كوى جانان كرده ام (570)
511- علم زنده
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود:
العلم حياه والجهل موت ؛
علم ، زنده ابد شدن و جهل ، مرگ دايم يافتن است .
آب حيات كه در ظلمات است ، كنايه از علم است كه در نفس پنهان است ، كسى زنده ابد نشود جز به علم و حكمت و معرفت الهى .(571)
512- باغ علماء
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: الكتب بساتين العلماء؛ (572)
كتب علم ، باغ و بستان دانشمندان است .
(573)
513- نشستن با حكماء
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود:
جالس الحكماء يكمل عقلك و تشرف نفسك و ينتف (عنك ) جهلك ؛ با حكماء بنشين تا عقل تو كامل و نفست شريف و جهل و نادانى ات بر طرف شود.
514- كمال علم
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود:
لن يحرز العلم الا من يطيل درسه ؛ (574)
هرگز به حد كمال علمى نمى رسد مگر كسى كه طول مدت به كار آن علم پردازد و ادامه فكر و نظر و بحث در آن علم دهد.(575)
515- رسيدن به سعادت
اميرالمؤمنين على (ع ) فرمود: جالس العلماء تسعد؛ (576)
با علماء بنشين تا به سعادت رسى .
(577)
516- شخص با عقل
اميرالمؤمنين على (ع ) فرمود:
اسعد الناس العاقل ؛ (578)
عاقل ، با سعادت ترين مردم است .(579)
517- كلام حكمت و علم
اميرالمؤمنين على (ع ) فرمود:
الحكمه روضه العقلاء ؛ (580)
كلام حكمت و علم و معرفت الله نافغ و بوستان خردمندان عالم است .(581)
518- جهل ، دشمن علم
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: من جهل علما عاداه ؛ (582)
هر كه علمى را نداند دشمن آن علم است .
نمانند مكتب معاويه و تهافت الفلاسفه نويسان كه به على عليه السلام و شيعيانش حكماى الهى ، جاهل و دشمنند.(583)
519- ويژگى عاقل
اميرالمؤمنين على (ع ) فرمود:
ينبغى للعاقل ان يحترس من سكر المال و سكر القدره و سكر العلم و سكر المدح و سكر الشباب فان لكل ذالك ريحا تسلب العقل و تستخف الوقار ؛ (584)سزاوار است عاقل احتراز كند از مستى علم و دانش و مستى مدح و ثناى مردم و مستى و غرور جوانى كه تمام اينها را بوى ناخوش و عفنى است كه عقل انسان را زائل مى كند ادب و وقار انسانيت را سبك و خفيف مى سازد.
يعنى مال و جاه و علم و مدح مردم و دوران جوانى ، همه مانند شراب انسان را مست مى كند و عقل را فاسد مى گرداند و ادب را زائل مى كند، بايد انسان عاقل از سكر و مستى اين امور دنيوى خود را حفظ كند و مست دنيا و مغرور علم و جاه و جلال دنيا نشود، و الا از درگاه خدا به خطاب : لابقربوا الصلوه و انتم سكارى (585)دورى مى سود و اگر مست نشد و عقل و دين را با وجود مال و جلال و علم و غيره حفظ كرد، از اين امور در زندگانى دنيا و آخرت بهره مند خواهد گشت .(586)
520- احترام به عالم
اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود:
يكرم العلم لعلمه والكبير لسته ، و ذوالمعروف ، والسلطان لسلطانه ؛ (587)عالم را بايد براى علمش اكرام كنند، و پيران تجربه آموخته را براى كثرت سن (و تجارب او) و نيكوكاران و خيرخواهان بشر را براى خبر و احسان ، و سلاطين را براى سلطنت .
يعنى هر كس را بر آن جهت حسن و خوبى كه داراست بايد گرامى و محترم داشت .
علماء را براى علم و دانش كه علمشان چراغ هدايت خلق است ، پيران را براى استفاده از تجارب به واسطه طول عمرشان ، و خيرخواهان و اهل احسان را براى احسان شان ، سلاطين را براى سلطنت ؛ يعنى براى حسن انتظام و عدالت و رفع ظلم و آزار از مظلومان كه لازمه وجود سلطان است بايد محترم و بزرگ دانست .خلاصه يعنى در هر كس جهت كمالى وجود دارد بايد بر آن جهت كمال او را گرامى داشت .(588)

next page

fehrest page

back page