next page

fehrest page

back page

پيام خون و شهادت  
ابن زياد با پسر مرجانه اسيران كربلا را پس از مكالماتى كه در مجلس او با آنان روى داد، دستور داد به زندانى پهلوى مسجد اعظم كوفه منتقل ساختند، و دستور داد سر مقدس امام (ع ) را در كوچه ها بگردانند تا مردم دچار وحشت شوند.
يزيد در جواب نامه ابن زياد كه خبر شهادت حسين (ع ) و يارانش و اسير كردن اهل و عيالش را به او نوشته بود، دستور داد: سر حسين (ع ) و همه يارانش را و همه اسيران را به شام بفرستند. بر دست و پا و گردن امام همام حضرت سجاد زنجير نهاده بر شتر سوارش كردند و اهل بيت را چون اسيران روم و زنگبار بر شتران بى جهاز سوار كردند و راهى شام نمودند. اهل بيت عصمت از راه بعلبك به شام وارد شدند. روز اول ماه صفر سال شصت و يكم هجرى - شهر دمشق غرق در شادى و سرور است زيرا يزيد اسيران كربلا را كه اولاد پاك رسول اللّه هستند، افراد خارجى و ياغيگر معرفى كرده كه اكنون در جنگ آنهايند - يزيد دستور داد اسيران و سرهاى شهداء را از كنار (جيرون ) كه تفريحگاه خارج از شهر و محل عيش و عشرت يزيد بود عبور دهند. يزيد از منظر جيرون اسيران را تماشا مى كرد و شاد و مسرور به نظر مى رسيد. همچون فاتحى بلامنازع !
در كنار كوچه ها مردم ايستاده بودند و تماشا مى كردند. پيرمردى از شاميان جلو آمد و در مقابل قافله اسيران بايستاد و گفت : (شكر خداى را كه شما را كشت و شهرهاى اسلام را از شرّ مردان شما آسوده ساخت و اميرالمؤ منين يزيد را بر شما پيروزى داد).
امام زين العابدين (ع ) به آن پيرمردى كه در آن سن و سال از تبليغات زهرآگين اموى در امان نمانده بود فرمود: (اى شيخ ، آيا قرآن خوانده اى ؟). گفت : آرى . فرمود: اين آيه را قرائت كرده اى : (( قل لا اءسئلكم عليه اءجرا الا المودة فى القربى . )) (66) گفت : آرى .
امام (ع ) فرمود: آن خويشاوندان كه خداوند تعالى به دوستى آنها امر فرموده ، و براى رسول اللّه اجر رسالت قرار داده مائيم . سپس آيه تطهير را كه در حق اهل بيت پيغمبر (ص ) است تلاوت فرمود:
(( (انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا.) )) (67)
پيرمرد گفت : اين آيه را خوانده ام . امام (ع ) فرمود: (مراد از اين آيت مائيم كه خداوند ما را از هر آلايش ظاهر و باطن پاكيزه داشته است . (پيرمرد بسيار تعجب كرد و گريست و گفت چقدر من بى خبر مانده ام . سپس به امام (ع ) عرض كرد: اگر توبه كنم آيا توبه ام پذيرفته است ؟ امام (ع ) به او اطمينان داد. اين پيرمرد را بخاطر همين آگاهى شهيد كردند.
بارى ، قافله اسيران راه خدا را در جلو مسجد جامع دمشق متوقف ساختند. سپس آنها را در حالى كه به طنابها بسته بودند به زندانى منتقل كردند. چند روزى را در زندان گذراندند. زندانى خراب . بهر حال يزيد در نظر داشت با دعوت از برجستگان هر مذهب و سفيران و بزرگان و چاپلوسان دربارى مجلسى فراهم كند تا پيروزى ظاهرى خود را به همه نشان دهد. در اين مجلس يزيد همان جسارتى را نسبت به سر مقدس حضرت سيدالشهداء انجام داد كه ابن زياد دست نشانده پليدش در كوفه انجام داده بود. چوبدستى خود را بر لب و دندانى نواخت كه بوسه گاه حضرت رسول اللّه (ص ) و على مرتضى و فاطمه زهراء عليهماالسلام بوده است . وقتى زينب (ع ) اين جسارت را از يزيد مشاهده فرمود و اولين سخنى كه يزيد به حضرت سيد سجاد (ع ) گفت چنين بود (شكر خداى را كه شما را رسوا ساخت ) بى درنگ حضرت زينب (ع ) در چنان مجلسى بر پا خاست . دلش به جوش آمد و زبان به ملامت يزيد و يزيديان گشود و با فصاحت و بلاغت علوى پيام خون و شهادت را بيان فرمود، و در سنگر افشاگرى پرده از روى سيه كارى يزيد و يزيديان برداشت ، و خليفه مسلمين را رسواتر از مردم كوفه نمود. امّا يزيد سر به زير انداخت و آن ضربات كوبنده و بر باد دهنده شخصيت كاذب خود را تحمل كرد، و تنها براى جواب بيتى خواند كه ترجمه آن اينست :
(ناله و ضجه از داغديدگان رواست و زنان اجير نوحه كننده را مرگ در گذشته آسان است .)
امام سجاد (ع ) در دمشق 
علاوه بر سخنانى كه حضرت سجاد (ع ) با استناد به قرآن كريم فرمود و حقيقت را آشكار كرد، حضرت زين العابدين (ع ) وقتى با يزيد روبرو شد - در حالى كه از كوفه تا دمشق زير زنجير بود - فرمود: اى يزيد، به خدا قسم ، چه گمان مى برى اگر پيغمبر خدا (ص ) ما را به اين حال بنگرد؟ اين جمله چنان در يزيد اثر كرد كه دستور داد زنجير را از آن حضرت برداشتند، و همه اطرافيان از آن سخن گريستند.
فرصت بهترى كه در شام به دست امام چهارم آمد روزى بود كه خطيب رسمى بالاى منبر رفت ، و در بدگويى على (ع ) و اولاد طاهرينش و خوبى معاويه و يزيد داد سخن داد. امام سجاد (ع ) به يزيد گفت : به من هم اجازه مى دهى روى اين چوبها بروم ، و سخنانى بگويم كه هم خدا را خشنود سازد و هم براى مردم موجب اجر و ثواب باشد؟ يزيد نمى خواست اجازه دهد، زيرا از علم و معرفت و فصاحت و بلاغت خانواده عصمت عليهم السلام آگاه بود و بر خود مى ترسيد. مردم اصرار كردند. ناچار يزيد قبول كرد. امام چهارم (ع ) پاى به منبر گذاشت و آن چنان سخن گفت كه دلها از جا كنده شد و اشكها يكباره فرو ريخت ، و شيون از ميان زن و مرد برخاست . خلاصه بيانات امام (ع ) چنين بود:
(اى مردم شش چيز را خدا به ما داده است و برترى ما بر ديگران بر هفت پايه است . علم نزد ماست ، حلم نزد ماست ، جود و كرم نزد ماست ، فصاحت و شجاعت نزد ماست ، دوستى قلبى مؤ منين مال ماست . خدا چنين خواسته است كه مردم با ايمان ما را دوست بدارند، و اين كارى است كه دشمنان ما نمى توانند از آن جلوگيرى كنند.
سپس فرمود: پيغمبر خدا محمّد (ص )، از ماست ؛ وصى او على بن ابيطالب از ماست ، حمزه سيدالشهداء از ماست ، جعفر طيار از ماست ، دو سبط اين امت حسن و حسين (ع ) از ماست ، مهدى اين امت و امام زمان از ماست ).
سپس امام خود را معرفى كرد و كار به جايى رسيد كه خواستند سخن امام را قطع كنند، پس دستور دادند تا مؤ ذن اذان بگويد. امام (ع ) سكوت كرد. تا مؤ ذن گفت : (( اشهد ان محمدا رسول اللّه . )) امام عمامه از سر بر گرفت و گفت : اى مؤ ذن ترا به حق همين محمّد خاموش باش . سپس رو به يزيد كرد و گفت : آيا اين پيامبر ارجمند جد تو است يا جد ما؟ اگر بگويى جد تو است همه مى دانند دروغ مى گويى ، و اگر بگويى جد ماست پس چرا فرزندش حسين (ع ) را كشتى ؟ چرا فرزندانش را كشتى ؟ چرا اموالش را غارت كردى ؟ چرا زنان و بچه هايش را اسير كردى ؟ سپس امام (ع ) دست برد و گريبان چاك زد و همه اهل مجلس را منقلب نمود. براستى آشوب بپا شد. اين پيام حماسى عاشورا بود كه به گوش همه مى رسيد. اين نداى حق بود كه به گوش تاريخ مى رسيد.
يزيد در برابر اين اعتراضها زبان به طعن و لعن ابن زياد گشود، و حتى بعضى از لشكريان را كه همراه اسيران آمده بودند - بظاهر - مورد عتاب و سرزنش ‍ قرار داد. سرانجام بيمناك شد و از آنان روى پوشيد و سعى كرد كمتر با مردم تماس بگيرد.
بهر حال ، يزيد بر اثر افشاگريهاى امام (ع ) و پريشان حالى اوضاع مجبور شد در صدد استمالت و دلجويى حال اسيران برآيد. از امام سجاد (ع ) پرسيد: آيا ميل داريد پيش ما در شام بمانيد يا به مدينه برويد؟ امام سجاد (ع ) و زينب كبرى فرمودند: ميل داريم پهلوى قبر جدمان در مدينه باشيم .
حركت به مدينه 
در ماه صفر سال 61 هجرى اهل بيت عصمت با جلال و عزت بسوى مدينه حركت كردند. نعمان بن بشير با پانصد نفر به دستور يزيد كاروان را همراهى كرد. امام سجاد و زينب كبرى و ساير اهل بيت به مدينه نزديك مى شدند. امام سجاد (ع ) محلى در خارج شهر مدينه را انتخاب فرمود و دستور داد قافله در آنجا بماند. نعمان بن بشير و همراهانش را اجازه مراجعت داد. امام (ع ) دستور داد در همان محل خيمه هايى برافراشتند. آنگاه به بشير بن جذلم فرمود مرثيه اى بسراى و مردم مدينه را از ورود ما آگاه كن . بشير يكسره به مدينه رفت و در كنار قبر رسول اللّه (ص ) با حضور مردم مدينه ايستاد و اشعارى سرود كه ترجمه آن چنين است :
(هان ! اى مردم مدينه شما را ديگر در اين شهر امكان اقامت نماند، زيرا كه حسين (ع ) كشته شد، و اينك اين اشكهاى من است كه روان است . آوخ ! كه پيكر مقدسش را كه به خاك و خون آغشته بود در كربلا بگذاشتند، و سرش ‍ را بر نيزه شهر به شهر گردانيدند). شهر يكباره از جاى كنده شد. زنان بنى هاشم صدا به ضجه و ناله و شيون برداشتند. مردم در خروج از منزلهاى خود و هجوم به سوى خارج شهر بر يكديگر سبقت گرفتند. بشير مى گويد: اسب را رها كردم و خود را به عجله به خيمه اهل بيت پيغمبر رساندم . در اين موقع حضرت سجاد (ع ) از خيمه بيرون آمد و در حالى كه اشكهاى روان خود را با دستمالى پاك مى كرد به مردم اشاره كرد ساكت شوند، و پس ‍ از حمد و ثناى الهى لب به سخن گشود و از واقعه جانگداز كربلا سخن گفت . از جمله فرمود: (اگر رسول اللّه (ص ) جد ما به قتل و غارت و زجر و آزار ما دستور مى داد، بيش از اين بر ما ستم نمى رفت ، و حال اينكه به حمايت و حرمت ما سفارش بسيار شده بود. به خدا سوگند به ما رحمت و عنايت فرمايد و از دشمنان ما انتقام بگيرد).
سپس امام سجاد (ع ) و زينب كبرى (ع ) و ياران و دلسوختگان عزاى حسينى وارد مدينه شدند. ابتدا به حرم جدّ خود حضرت رسول اللّه (ص ) و سپس به بقيع رفتند و شكايت مردم جفا پيشه را با چشمانى اشك ريزان بيان نمودند. مدتها در مدينه عزاى حسينى برقرار بود. و امام (ع ) و زينب كبرى از مصيبت بى نظير كربلا سخن مى گفتند و شهادت هدفدار امام حسين (ع ) را و پيام او را به مردم تعليم مى دادند و فساد دستگاه حكومت را بر ملا مى كردند تا مردم به عمق مصيبت پى ببرند و از ستمگران روزگار انتقام خواستن را ياد بگيرند.
آن روز در جهان اسلام چهار نقطه بسيار حساس و مهم بود: دمشق ، كوفه ، مكه و مدينه حرم مقدس رسول اللّه (ص ) مركز يادها و خاطره اسلام عزيز و پيامبر گرامى (ص ). امام سجاد (ع ) در هر چهار نقطه نقش حساس ايفا فرمود، و به دنبال آن بيدارى مردم و قيامها و انقلابات كوچك و بزرگ و نارضايتى عميق مردم آغاز شد. از آن پس تاريخ اسلام شاهد قيامهايى بود كه از رستاخيز حسينى در كربلا مايه مى گرفت ، از جمله واقعه حرّه كه سال بعد اتفاق افتاد، و كارگزاران يزيد در برابر قيام مردم مدينه كشتارهاى عظيم به راه انداختند. اولاد على (ع ) هر يك در گوشه و كنار در صدد قيام و انتقام بودند تا سرانجام به قيام ابومسلم خراسانى و انقراض سلسله ناپاك بنى اميه منتهى شد.
مبارزه و انتقاد از رفتار خودخواهانه و غير عادلانه خلفاى بنى اميه و بنى عباس به صورتهاى مختلف در مسلمانان بخصوص در شيعيان امام على (ع ) در طول تاريخ زنده شد و شيعه به عنوان عنصر مقاوم و مبارز كه حامل پيام خون و شهادت بود در صحنه تاريخ معرفى گرديد. گرچه شيعيان هميشه زجرها ديده و شكنجه ها بر خود هموار كرده اند، ولى هميشه اين روحيه انقلابى را حتى تا امروز - پس از چهارده قرن - در خود حفظ كرده اند.
امام سجاد (ع ) گرچه به ظاهر در خانه خود نشست ولى هميشه پيام شهادت و مبارزه را در برابر ستمگران به زبان دعا و وعظ بيان مى فرمود و با خواص شيعيان خود مانند (ابوحمزه ثمالى ) و (ابوخالد كابلى ) و... در تماس بود، و در عين حال به امر به معروف و نهى از منكر اشتغال داشت ، و شيعيان خاص وى معارف دينى و احكام اسلامى را از آن حضرت مى گرفتند، و در ميان شيعيان منتشر .مى كردند، و از اين راه ابعاد تشيع توسعه فراوانى يافت . بر اثر اين مبارزات پنهان و آشكار بود كه براى بار دوم امام سجاد را به امر عبدالملك خليفه اموى ، با بند و زنجير از مدينه به شام جلب كردند، و بعد از زمانى به مدينه برگرداندند.(68)
امام سجاد (ع ) در مدت 35 سال امامت با روشن بينى خاص خود هر جا لازم بود، براىبيدارى مردم و تهييج آنها عليه ظلم و ستمگرى و گمراهى كوشيد، و در موارد بسيارى بهخدمات اجتماعى وسيعى در زمينه حمايت بينوايان و خاندانهاى بى سرپرست پرداخت ، ونيز از طريق دعاهايى كه مجموعه آنها در صحيفه سجاديه گرد آمده است ، به نشر معارفاسلام و تهذيب نفس و اخلاق و بيدارى مردم اقدام نمود.
صحيفه سجاديه 
كه از ارزنده ترين آثار اسلامى است شامل 57 دعا است كه مشتمل بر دقيق ترين مسائل توحيدى و عبادى و اجتماعى و اخلاقى است ، و بدان زبور آل محمّد (ص ) نيز مى گويند.
يكى از حوادث تاريخ كه دورنمايى از تلا لؤ شخصيت امام سجاد (ع ) را به ما مى نماياند - گرچه سراسر زندگى امام درخشندگى و شور ايمان است - قصيده اى است كه فرزدق شاعر در مدح امام (ع ) در برابر كعبه معظمه سروده .
مورخان نوشته اند: (در دوران حكومت وليد بن عبدالملك اموى ، وليعهد و برادرش هشام بن عبدالملك به قصد حج ، به مكه آمد و به آهنگ طواف قدم در مسجدالحرام گذاشت . چون به منظور استلام (69) حجرالا سود به نزديك كعبه رسيد، فشار جمعيت ميان او و حطيم حائل شد، ناگزير قدم را پس نهاد و بر منبرى كه براى وى نصب كردند، به انتظار فرو كاستن ازدحام جمعيت بنشست و بزرگان شام كه همراه او بودند در اطرافش جمع شدند و به تماشاى مطاف پرداختند. در اين هنگام كوكبه جلال حضرت على بن الحسين عليهما السلام كه سيمايش از همگان زيباتر و جامه هايش از همگان پاكيزه تر و شميم نسيمش از همه طواف كنندگان دلپذيرتر بود، از افق مسجد بدرخشيد، و به مطاف در آمد، و چون به نزديك حجرالا سود رسيد، موج جمعيت در برابر هيبت و عظمتش واپس نشست و منطقه استلام را در برابرش خالى از ازدحام ساخت ، تا به آسانى دست به حجر بسود و به طواف پرداخت .
تماشاى اين منظره موجى از خشم و حسد در دل و جان هشام بن عبدالملك برانگيخت ، و در همين حال كه آتش كينه در درونش زبانه مى كشيد، يكى از بزرگان شام رو به او كرد و با لحنى آميخته به حيرت گفت : اين كيست كه تمام جمعيت به تجليل و تكريم او پرداختند، و صحنه مطاف براى او خلوت گرديد؟ هشام با آنكه شخصيت امام را نيك مى شناخت ، امّا از شدت كينه و حسد از بيم آنكه درباريانش به او مايل شوند و تحت تاءثير مقام و كلامش قرار گيرند، خود را به نادانى زد و در جواب مرد شامى گفت : (او را نمى شناسم ). در اين هنگام روح حساس ابوفراس (فرزدق ) از اين تجاهل (70) و حق كشى سخت آزرده شد و با آنكه خود شاعر دربار اموى بود، بدون آنكه از قهر و سطوت هشام بترسد و از درنده خويى آن امير مغرور خودكامه بر جان خود بينديشد، رو به مرد شامى كرد و گفت :
(اگر خواهى تا شخصيت او را بشناسى از من بپرس ، من او را نيك مى شناسم ).
آن گاه فرزدق در لحظه اى از لحظات تجلى ايمان و معراج روح ، قصيده جاويدان خود را كه از الهام وجدان بيدارش مايه مى گرفت با حماسه هاى افروخته و آهنگى پر شور سيل آسا بر زبان راند و اينك دو بيتى از آن قصيده و قسمتى از ترجمه آن :
(( هذا الذى تعرف البطحاء و طاءته
و البيت يعرفه و الحل و الحرم
هذا الذى احمد المختار والده
صلى عليه الهى ماجرى القلم ))
(اينكه تو او را نمى شناسى ، همان كسى است كه سرزمين (بطحاء) جاى گامهايش را مى شناسد و كعبه و حل و حرم در شناسائيش همدم و همقدمند).
اين كسى است كه احمد مختار پدر اوست ، كه تا هر زمان قلم قضا در كار باشد، درود و رحمت خدا بر روان پاك او روان باد... اين فرزند فاطمه ، سرور بانوان جهان است و پسر پاكيزه گوهر وصى پيغمبر است ، كه آتش قهر و شعله انتقام خدا از زبانه تيغ بى دريغش همى درخشد...).
و از اين دست اشعارى سرود كه همچون خورشيد بر تارك آسمان ولايت مى درخشد و نور مى پاشد.
وقتى قصيده فرزدق به پايان رسيد، هشام مانند كسى كه از خوابى گران بيدار شده باشد، خشمگين و آشفته به فرزدق گفت : (چرا چنين شعرى - تاكنون - در مدح ما نسروده اى ؟ فرزدق گفت : (جدى به مانند جد او و پدرى همشاءن پدر او و مادرى پاكيزه گوهر مانند مادر او بياور تا تو را نيز مانند او بستايم ).
هشام بر آشفت و دستور داد تا نام شاعر را از دفتر جوائز حذف كنند و او را در سرزمين (عسفان ) ميان مكه و مدينه به بند و زندان كشند.
چون اين خبر به حضرت سجاد (ع ) رسيد دستور فرمود دوازده هزار درم به رسم صله و جايزه نزد فرزدق بفرستند و عذر بخواهند كه بيش از اين مقدور نيست . فرزدق صله را نپذيرفت و پيغام داد (من اين قصيده را براى رضاى خدا و رسول خدا و دفاع از حق سروده ام و صله اى نمى خواهم ). امام (ع ) صله را باز پس فرستاد و او را سوگند داد كه بپذيرد و اطمينان داد كه چيزى از ارزش واقعى آن ، در نزد خدا كم نخواهد شد.(71)
بارى ، اين فضايل و ارزشهاى واقعى است كه دشمن را بر سر كينه و انتقام مى آورد.
چنانكه نوشته اند: سرانجام به تحريك هشام ، خليفه اموى ، به دست وليد بن عبدالملك امام زين العابدين و سيدالساجدين (ع ) را مسموم كرد و در سال 95 هجرى درگذشت و در بقيع مدفون شد.
كلمات حضرت سجاد (ع ) 
اى صاحب آيات درخشان و اى نقشبند دستگاه آسمان و اى آفريننده روان انسان ، سپاس تو را سپاسى كه به دوام تو دائم ماند، و سپاس تو را سپاسى كه به نعمت تو جاويد بپايد، و سپاس تو را سپاسى كه با كردار و احسانت برابر باشد... پروردگارا! رحمت فرست بر پاكيزه تران از اهل بيت محمّد (ص ) كه ايشان را براى قيام به امر خود برگزيده اى ، و خزانه داران علم و نگهداران دين و جانشينان خويش در زمين و حجت هاى خويش بر بندگان خود قرار داده اى ، و ايشان را به خواست خود، از پليدى و آلودگى يك باره پاك كرده اى ، و وسيله توسل به خود و راه بهشت خود ساخته اى .
پروردگارا! رحمت فرست بر محمّد و آلش ، چنان رحمتى كه بوسيله آن بخشش و اكرامت را درباره ايشان بزرگ گردانى ، و همه چيز از عطايا و تبرعات خود را درباره ايشان كامل سازى ، و بهره ايشان را از عوايد و فوايد خود سرشار كنى . پروردگارا! رحمت فرست بر او و بر ايشان ، رحمتى كه آغازش را حدى و مدتش را فرجامى و آخرش را پايانى نباشد. پروردگارا! بر ايشان رحمت فرست ، به وزن عرش خود و آنچه زير عرش است ، و به گنجايش آسمانهايت ، و آنچه بالاى آنهاست و به شمار زمينهايت و آنچه در زير آنها و ميان آنهاست . چنان رحمتى كه ايشان را بوسيله آن به كمال قريب خود رسانى و براى تو و ايشان مايه خشنودى شود، و جاودانه به نظاير آن رحمتها پيوسته باشد. خدايا تو در هر زمان دين خود را بوسيله پيشوايى تاءييد فرموده اى كه او را براى بندگانت بعنوان علم و در كشورهايت بجاى نورافكن بر پا داشته اى ، پس از آن كه پيمان او را به پيمان خود در پيوسته و او را وسيله خشنودى خود ساخته اى و طاعتش را واجب كرده اى و از نافرمانيش بيم داده اى و به اطاعت فرمانهايش و به باز ايستادن در برابر نهيش و به سبقت جستن بر او و واپس نماندن از او فرمان دادى . پس او، نگهدار پناهندگان و ملجاء مؤ منان و دستاويز متمسكان و جمال جهانيان است .(72)
معصوم هفتم - امام محمّد باقر عليه السلام - امام پنجم 
نهال گلشن دين ، نور ديده زهرا سپهر دانش و بينش محيط علم و ادب شه سرير ولايت محمّد بن على (ع ) كه آمدش ز خدا (باقرالعلوم ) لقب .
(دكتر رسا)
نام مبارك امام پنجم محمّد بود. لقب آن حضرت باقر يا باقرالعلوم است ، بدين جهت كه : درياى دانش را شكافت و اسرار علوم را آشكارا ساخت . القاب ديگرى مانند شاكر و صابر و هادى نيز براى آن حضرت ذكر كرده اند كه هر يك باز گوينده صفتى از صفات آن امام بزرگوار بوده است .
كنيه امام (ابوجعفر) بود. مادرش فاطمه دختر امام حسن مجتبى (ع ) است . بنابراين نسبت آن حضرت از طرف مادر به سبط اكبر حضرت امام حسن (ع ) و از سوى پدر به امام حسين (ع ) مى رسيد. پدرش حضرت سيدالساجدين ، امام زين العابدين ، على بن الحسين (ع ) است .
تولد حضرت باقر (ع ) در روز جمعه سوم ماه صفر سال 57 هجرى در مدينه اتفاق افتاد. در واقعه جانگداز كربلا همراه پدر و در كنار جدش حضرت سيدالشهداء كودكى بود كه به چهارمين بهار زندگيش نزديك مى شد.
دوران امامت امام محمّد باقر (ع ) از سال 95 هجرى كهسال درگذشت امام زين العابدين (ع ) است آغاز شده و تاسال 114 ه‍ يعنى مدت 19 سال و چند ماه ادامه داشته است . در دوره امامت امام محمّد باقر (ع) و فرزندش ‍ امام جعفر صادق (ع ) مسائلى مانند انقراض امويان و بر سر كار آمدنعباسيان و پيدا شدن مشاجرات سياسى و ظهور سرداران و مدعيانى مانند ابوسلمهخلال و ابومسلم خراسانى و ديگران مطرح است ، ترجمه كتابهاى فلسفى و مجادلاتكلامى در اين دوره پيش مى آيد، و عده اى از مشايخ صوفيه و زاهدان و قلندران وابستهبه دستگاه خلافت پيدا مى شوند. قاضى ها و متكلمانى به دلخواه مقامات رسمى و صاحبقدرتان پديد مى آيند و فقه و قضاء و عقايد و كلام و اخلاق را - بر طبق مصالح مراكزقدرت خلافت شرح و تفسير مى نمايند، و تعليمات قرآنى - بويژه مساءله امامت و ولايترا، كه پس از واقعه عاشورا و حماسه كربلا، افكار بسيارى از حق طلبان را به حقانيتآل على (ع ) متوجه كرده بود، و پرده از چهره زشت ستمكاران اموى و دين به دنيا فروشانبر گرفته بود، به انحراف مى كشاندند و احاديث نبوى را در بوته فراموشى قرارمى دادند. برخى نيز احاديثى به نفع دستگاه حاكمجعل كرده و يا مشغول جعل بودند و يا آنها را به سود ستمكاران غاصب خلافت دگرگونمى نمودند. اينها عواملى بود بسيار خطرناك كه بايد حافظان و نگهبانان دين در برابرآنها بايستند. بدين جهت امام محمّد باقر (ع ) و پس از وى امام جعفر صادق (ع ) از موقعيتمساعد روزگار سياسى ، براى نشر تعليماتاصيل اسلامى و معارف حقه بهره جستند، و دانشگاه تشيع و علوم اسلامى را پايه ريزىنمودند. زيرا اين امامان بزرگوار و بعد شاگردانشان وارثان و نگهبانان حقيقىتعليمات پيامبر (ص ) و ناموس و قانون عدالت بودند، و مى بايست به تربيتشاگردانى عالم و عامل و يارانى شايسته و فداكار دست يازند، و فقهآل محمّد (ص ) را جمع و تدوين و تدريس كنند. بهمين جهت محضر امام باقر (ع ) مركز علماءو دانشمندان و راويان حديث و خطيبان و شاعران بنام بود. در مكتب تربيتى امام باقر (ع )علم و فضيلت به مردم آموخته مى شد. ابوجعفر امام محمّد باقر (ع ) متولى صدقاتحضرت رسول (ص ) و اميرالمؤ منين (ع ) و پدر و جد خود بود و اين صدقات را بر بنىهاشم و مساكين و نيازمندان تقسيم مى كرد، و اداره آنها را از جهت مالى بعهده داشت . امامباقر (ع ) داراى خصال ستوده و مؤ دب به آداب اسلامى بود. سيرت و صورتش ‍ ستودهبود. پيوسته لباس تميز و نو مى پوشيد. دركمال وقار و شكوه حركت مى فرمود. از آن حضرت مى پرسيدند: جدت لباس كهنه و كمارزش ‍ مى پوشيد، تو چرا لباس فاخر بر تن مى كنى ؟ پاسخ مى داد: مقتضاى تقواىجدم و فرماندارى آن روز، كه محرومان و فقرا و تهيدستان زياد بودند، چنان بود. من اگرآن لباس بپوشم در اين انقلاب افكار، نمى توانم تعظيم شعائر دين كنم .
امام پنجم (ع ) بسيار گشاده رو و با مؤ منان و دوستان خوش برخورد بود. با همه اصحاب مصافحه مى كرد و ديگران را نيز بدين كار تشويق مى فرمود. در ضمن سخنانش مى فرمود: مصافحه كردن كدورتهاى درونى را از بين مى برد و گناهان دو طرف - همچون برگ درختان در فصل خزان - مى ريزد. امام باقر (ع ) در صدقات و بخشش و آداب اسلامى مانند دستگيرى از نيازمندان و تشييع جنازه مؤ منين و عيادت از بيماران و رعايت ادب و آداب و سنن دينى ، كمال مواظبت را داشت . مى خواست سنت هاى جدش رسول اللّه (ص ) را عملا در بين مردم زنده كند و مكارم اخلاقى را به مردم تعليم نمايد.
در روزهاى گرم براى رسيدگى به مزارع و نخلستانها بيرون مى رفت ، و با كارگران و كشاورزان بيل مى زد و زمين را براى كشت آماده مى ساخت . آنچه از محصول كشاورزى - كه با عرق جبين و كدّ يمين - بدست مى آورد در راه خدا انفاق مى فرمود.
بامداد كه براى اداى نماز به مسجد جدش رسول اللّه (ص ) مى رفت ، پس از گزاردن فريضه ، مردم گرداگردش جمع مى شدند و از انوار دانش و فضيلت او بهره مند مى گشتند.
مدت بيست سال معاويه در شام و كارگزارانش در مرزهاى ديگر اسلامى در واژگون جلوه دادن حقايق اسلامى - با زور و زر و تزوير و اجير كردن عالمان خود فروخته - كوشش بسيار كردند. ناچار حضرت سجاد (ع ) و فرزند ارجمندش امام محمّد باقر (ع ) پس از واقعه جانگداز كربلا و ستمهاى بى سابقه آل ابوسفيان ، كه مردم به حقانيت اهل بيت عصمت (ع ) توجه كردند، در اصلاح عقايد مردم بويژه در مساءله امامت و رهبرى ، كه تنها شايسته امام معصوم است ، سعى بليغ كردند و معارف حقه اسلامى را - در جهات مختلف - به مردم تعليم دادند؛ تا كار نشر فقه و احكام اسلام به جايى رسيد كه فرزند گرامى آن امام ، حضرت امام جعفر صادق (ع ) دانشگاهى با چهار هزار شاگرد پايه گذارى نمود، و احاديث و تعليمات اسلامى را در اكناف و اطراف جهان آن روز اسلام انتشار داد. امام سجاد (ع ) با زبان دعا و مناجات و يادآورى از مظالم اموى و امر به معروف و نهى از منكر و امام باقر (ع ) با تشكيل حلقه هاى درس ، زمينه اين امر مهم را فراهم نمود و مسائل لازم دينى را براى مردم روشن فرمود.
رسول اكرم اسلام (ص ) در پرتو چشم واقع بين و با روشن بينى وحى الهى وظايفى را كه فرزندان و اهل بيت گرامى اش در آينده انجام خواهند داد و نقشى را كه در شناخت و شناساندن معارف حقه به عهده خواهند داشت ، ضمن احاديثى كه از آن حضرت روايت شده ، تعيين فرموده است .
چنان كه در اين حديث آمده است :
روزى جابر بن عبداللّه انصارى كه در آخر عمر دو چشم جهان بينش تاريك شده بود به محضر حضرت سجاد (ع ) شرفياب شد. صداى كودكى را شنيد، پرسيد كيستى ؟ گفت من محمّد بن على بن الحسينم ، جابر گفت : نزديك بيا. سپس دست او را گرفت و بوسيد و عرض كرد:
روزى خدمت جدت رسول خدا (ص ) بودم . فرمود: شايد زنده بمانى و محمّد بن على بن الحسين كه يكى از اولاد من است ملاقات كنى . سلام مرا به او برسان و بگو: خدا به تو نور حكمت دهد. علم و دين را نشر بده . امام پنجم هم به امر جدش قيام كرد و در تمام مدت عمر به نشر علم و معارف دينى و تعليم حقايق قرآنى و احاديث نبوى (ص ) پرداخت .
اين جابر بن عبداللّه انصارى همان كسى است كه در نخستين سال بعد از شهادت حضرت امام حسين (ع ) به همراهى عطيه كه مانند جابر از بزرگان و عالمان با تقوا و از مفسران بود، در اربعين حسينى به كربلا آمد و غسل كرد، و در حالى كه عطيه دستش را گرفته بود در كنار قبر مطهر حضرت سيدالشهداء آمد و زيارت آن سرور شهيدان را انجام داد. بارى ، امام باقر عليه السلام منبع انوار حكمت و معدن احكام الهى بود. نام نامى آن حضرت با دهها و صدها حديث و روايت و كلمات قصار و اندرزهايى همراه است ، كه بويژه در 19 سال امامت براى ارشاد مستعدان و دانش ‍ اندوزان و شاگردان شايسته خود بيان فرموده است . بنا به رواياتى كه نقل شده است ، در هيچ مكتب و محضرى دانشمندان خاضع تر و خاشع تر از محضر محمّد بن على (ع ) نبوده اند.(73)
در زمان اميرالمؤ منين على (ع ) گوئيا، مقام علم و ارزش دانش هنوز - چنان كه بايد - بر مردم روشن نبود، گويا مسلمانان هنوز قدم از تنگناى حيات مادى بيرون ننهاده و از زلال دانش علوى جامى ننوشيده بودند، و در كنار درياى بيكران وجود على (ع ) تشنه لب بودند و جز عده اى معدود قدر چونان گوهرى را نمى دانستند. بى جهت نبود كه مولاى متقيان بارها مى فرمود: (( سلونى قبل ان تفقدونى )) پيش از آنكه مرا از دست بدهيد از من بپرسيد. و بارها مى گفت : من به راههاى آسمان از راههاى زمين آشناترم . ولى كو آن گوهرشناسى كه قدر گور وجود على را بداند؟ امّا بتدريج ، بويژه در زمان امام محمّد باقر (ع ) مردم كم كم لذت علوم اهل بيت و معارف اسلامى را درك مى كردند، و مانند تشنه لبى كه سالها از لذات آب گوارا محروم مانده و يا قدر آنرا ندانسته باشد، زلال گواراى دانش امام باقر (ع ) را دريافتند و تسليم مقام علمى امام (ع ) شدند، و به قول يكى از مورخان : (مسلمانان در اين هنگام از ميدان جنگ و لشكركشى متوجه فتح دروازه هاى علم و فرهنگ شدند). امام باقر (ع ) نيز چون زمينه قيام بالسيف (قيام مسلحانه ) در آن زمان - به علت خفقان فراوان و كمبود حماسه آفرينان - فراهم نبود، از اين رو، نشر معارف اسلام و فعاليت علمى را و هم مبارزه عقيدتى و معنوى با سازمان حكومت اموى را، از اين طريق مناسب تر مى ديد، و چون حقوق اسلام هنوز يك دوره كامل و مفصل تدريس نشده بود، به فعاليت هاى ثمربخش علمى در اين زمينه پرداخت . امّا بدين خاطر كه نفس شخصيت امام و سير تعليمات او - در ابعاد و مرزهاى مختلف - بر ضرر حكومت بود، مورد اذيت و ايذاء دستگاه قرار مى گرفت . در عين حال امام هيچگاه از اهميت تكليفى شورش (عليه دستگاه ) غافل نبود، و از راه ديگرى نيز آن را دامن مى زد: و آن راه ، تجليل و تاءييد برادر شورشى اش زيد بن على بن الحسين بود.
رواياتى در دست است كه وضع امام محمّد باقر (ع ) كه خود - در روزگارش ‍ - مرزبان بزرگ فكرى و فرهنگى بوده و نقش مهمى در نشر اخلاق و فلسفه اصيل اسلامى و جهان بينى خاص قرآن ، و تنظيم مبانى فقهى و تربيت شاگردانى (مانند امام شافعى ) و تدوين مكتب داشته ، موضع انقلابى برادرش (زيد) را نيز تاءييد مى كرده است چنانكه نقل شده امام محمّد باقر (ع ) مى فرمود: خداوندا پشت مرا به زيد محكم كن .
و نيز نقل شده است كه روزى زيد بر امام باقر (ع ) وارد شد، چون امام (ع ) زيد بن على را ديد، اين آيه را تلاوت كرد:
(( (يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهداء للّه ) )) (74) يعنى : (اى مؤ منان ، بر پاى دارندگان عدالت باشيد و گواهان ، خداى را).
آنگاه فرمود: (( انت و اللّه يا زيد من اهل ذلك . )) اى زيد، به خدا سوگند تو نمونه عمل به اين آيه اى .
مى دانيم كه زيد برادر امام محمّد باقر (ع ) كه تحت تاءثير تعليمات ائمه (ع ) براى اقامه عدل و دين قيام كرد. سرانجام عليه هشام بن عبدالملك اموى ، در سال (120 يا 122) زمان امامت جعفر صادق (ع ) خروج كرد و دستگاه جبار، ناجوانمردانه او را به قتل رساند. بدن مقدس زيد را سالها بر دار كردند و سپس سوزانيدند. و چنانكه تاريخ مى نويسد: گرچه نهضت زيد نيز به نتيجه اى نينجاميد و قيامهاى ديگرى نيز كه در اين دوره بوجود آمد، از جهت ظاهرى به نتايجى نرسيد، ولى اين قيامها و اقدامها در تاريخ تشيع موجب تحريك و بيدارى و بروز فرهنگ شهادت عليه دستگاه جور بشمار آمده و خون پاك شيعه را در جوشش و غليان نگهداشته و خط شهادت را تا زمان ما در تاريخ شيعه ادامه داده است . امام باقر (ع ) و امام صادق (ع ) گرچه به ظاهر به اين قيامها دست نيازيدند، كه زمينه را مساعد نمى ديدند، ولى در هر فرصت و موقعيت به تصحيح نظر جامعه درباره حكومت و تعليم و نشر اصول اسلام و روشن كردن افكار، كه نوعى ديگر از مبارزه است ، دست زدند. چه در اين دوره ، حكومت اموى رو به زوال بود و فتنه عباسيان دستگير شاگردان و آزادگان و ترسيم خط درست حكومت ، پيش ‍ آمده بود و در حقيقت مبارزه سياسى به شكل پايه ريزى و تدوين اصول مكتب - كه امرى بسيار ضرورى بود - پيش آمد.
امّا چنانكه اشاره شد، دستگاه خلافت آنجا كه پاى مصالح حكومتى پيش ‍ مى آمد و احساس مى كردند امام (ع ) نقاب از چهره ظالمانه دستگاه بر مى گيرد و خط صحيح را در شناخت (امام معصوم (ع )) و امامت كه دنباله خط (رسالت ) و بالاخره (حكومت اللّه ) است تعليم مى دهد، تكان مى خوردند و دست به ايذاء و آزار و شكنجه امام (ع ) مى زدند و گاه به زجر و حبس و تبعيد...
براى شناخت اين امر، به بيان اين واقعه كه در تاريخ ياد شده است مى پردازيم :
(در يك از سالها كه هشام بن عبدالملك ، خليفه اموى ، به حج مى آيد، جعفر بن محمّد، امام صادق ، در خدمت پدر خود، امام محمّد باقر، نيز به حج مى رفتند. روزى در مكه ، حضرت صادق ، در مجمع عمومى سخنرانى مى كند و در آن سخنرانى تاءكيد بر سر مساءله پيشوايى و امامت و اينكه پيشوايان بر حق و خليفه هاى خدا در زمين ايشانند نه ديگران ، و اينكه سعادت اجتماعى و رستگارى در پيروى از ايشان است و بيعت با ايشان و... نه ديگران . اين سخنان كه در بحبوحه قدرت هشام گفته مى شود، آن هم در مكه در موسم حج ، طنينى بزرگ مى يابد و به گوش هشام مى رسد. هشام در مكه جراءت نمى كند و به مصلحت خود نمى بيند كه متعرض آنان شود. امّا چون به دمشق مى رسد، ماءمور به مدينه مى فرستد و از فرمانبردار مدينه مى خواهد كه امام باقر (ع ) و فرزندش را به دمشق روانه كند، و چنين مى شود.
حضرت صادق (ع ) مى فرمايد: چون وارد دمشق شديم ، روز چهارم ما را به مجلس خود طلبيد. هنگامى كه به مجلس او در آمديم ، هشام بر تخت پادشاهى خويش نشسته و لشكر و سپاهيان خود را در سلاح كامل غرق ساخته بود، و در دو صف در برابر خود نگاه داشته بود. نيز دستور داده بود تا آماج خانه اى (جاهايى كه در آن نشانه براى تيراندازى مى گذارند) در برابر او نصب كرده بودند، و بزرگان اطرافيان او مشغول مسابقه تيراندازى بودند. هنگامى كه وارد حياط قصر او شديم ، پدرم در پيش مى رفت و من از عقب او مى رفتم ، چون نزديك رسيديم ، به پدرم گفت : (شما هم همراه اينان تير بيندازيد) پدرم گفت : (من پير شده ام . اكنون اين كار از من ساخته نيست اگر مرا معاف دارى بهتر است ). هشام قسم ياد كرد: (به حق خداوندى كه ما را به دين خود و پيغمبر خود گرامى داشت ، تو را معاف نمى دارم ). آن گاه به يكى از بزرگان بنى اميه امر كرد كه تير و كمان خود را به او (يعنى امام باقر (ع ) بده تا او نيز در مسابقه شركت كند. پدرم كمان را از آن مرد بگرفت و يك تيز نيز بگرفت و در زه گذاشت و به قوت بكشيد و بر ميان نشانه زد. سپس تير ديگر بگرفت و بر فاق تير اول زد... تا آنكه نه تير پياپى افكند. هشام از ديدن اين چگونگى خشمگين گشت و گفت : (نيك تير انداختى اى ابوجعفر، تو ماهرترين عرب و عجمى در تيراندازى ، چرا مى گفتى من بر اين كار قادر نيستم ؟... بگو: اين تيراندازى را چه كسى به تو ياد داده است ). پدرم فرمود: (مى دانى كه در ميان ما اهل مدينه ، اين فن شايع است . من در جوانى چندى تمرين اين كار كرده ام ).(75)
سپس امام صادق (ع ) اشاره مى فرمايد كه : هشام از مجموع ماجرا غضبناك گشت و عازم قتل پدرم شد. در همان محفل هشام بر سر مقام رهبرى و خلافت اسلامى با امام باقر (ع ) سخن مى گويد. امام باقر (ع ) درباره رهبرى رهبران بر حق و چگونگى اداره اجتماع اسلامى و اينكه رهبر يك اجتماع اسلامى بايد چگونه باشد، سخن مى گويد. اينها همه هشام را - كه فاقد آن صفات بوده است و غاصب آن مقام - بيش از پيش ناراحت مى كند. بعضى نوشته اند كه : امام باقر را در دمشق به زندان افكند. و چون به او خبر مى دهند كه زندانيان دمشق مريد و معتقد به امام (ع ) شده اند، امام را رها مى كند و به شتاب روانه مدينه مى نمايد. و پيكى سريع ، پيش از حركت امام از دمشق ، مى فرستد تا در آباديها و شهرهاى سر راه همه جا عليه آنان (امام باقر و امام صادق - ع ) تبليغ كنند تا بدين گونه ، مردم با آنان تماس نگيرند و تحت تاءثير گفتار و رفتارشان واقع نشوند. با اين وصف امام (ع ) در اين سفر، از تماس با مردم - حتى مسيحيان - و روشن كردن آنان غفلت نمى ورزد.
جالب توجه و قابل دقت و يادگيرى است كه امام محمّد باقر (ع ) وصيت مى كند به فرزندش امام جعفر صادق (ع ) كه مقدارى از مال او را وقف كند، تا پس از مرگش ، تا ده سال در ايام حج و در منى محل اجتماع حاجى ها براى سنگ انداختن به شيطان (رمى جمرات ) و قربانى كردن براى او محفل عزا اقامه كنند. توجه به موضوع و تعيين مكان ، اهميت بسيار دارد. به گفته صاحب (( الغدير )) - زنده ياد علامه امينى - اين وصيت براى آنست كه اجتماع بزرگ اسلامى ، در آن مكان مقدس با پيشواى حق و رهبر دين آشنا شود و راه رشاد در پيش گيرد، و از ديگران ببرد و به اين پيشوايان بپيوندد، و اين شهادت حرص بر هدايت مردم است و نجات دادن آنها از چنگال ستم و گمراهى .(76)
شهادت امام باقر (ع ) 
حضرت امام محمّد باقر (ع ) 19 سال و ده ماه پس از شهادت پدر بزرگوارش ‍ حضرت امام زين العابدين (ع ) زندگى كرد و در تمام اين مدت به انجام دادن وظايف خطير امامت ، نشر و تبليغ فرهنگ اسلامى ، تعليم شاگردان ، رهبرى اصحاب و مردم ، اجرا كردن سنت هاى جد بزرگوارش در ميان خلق ، متوجه كردن دستگاه غاصب حكومت به خط صحيح رهبرى و راه نمودن به مردم در جهت شناخت رهبر واقعى و امام معصوم ، كه تنها خليفه راستين خدا و رسول (ص ) در زمين است ، پرداخت و لحظه اى از اين وظيفه غفلت نفرمود.
سرانجام در هفتم ذيحجه سال 114 هجرى در سن 57 سالگى در مدينه به وسيله هشام مسموم شد و چشم از جهان فرو بست . پيكر مقدسش را در قبرستان بقيع - كنار پدر بزرگوارش - به خاك سپردند.
زنان و فرزندان 
فرزندان آن حضرت را هفت نفر نوشته اند: ابوعبداللّه جعفر بن محمّد الصادق (ع ) و عبداللّه كه مادرشان امّ فروه دختر قاسم بن محمّد بن ابى بكر بود. ابراهيم و عبيداللّه كه از امّ حكيم بودند و هر دو در زمان حيات پدر بزرگوارشان وفات كردند. على و زينب و امّ سلمه كه از ام ولد بودند.
از سخنان امام محمّد باقر (ع ) 
1 - اسلام بر پنج پايه استوار است : نماز، زكات ، حج ، روزه ، ولايت از ولايت مى پرسند، امام مى فرمايد: با ولايت امور مسلمانان نظم و نظام پيدا مى كند.
2 - هيچ چيز در نزد خداوند بهتر از سؤ ال و عرض حاجت بدو نيست .
3 - هيچ چيز در دفع بلاها و حوادث ناگوار بهتر از دعا نيست .
4 - بزرگترين عيب آن است كه انسان چشم خود را به عيبهاى مردم بدوزد و از عيب خود چشم پوشى كند. مردم را به كارهايى امر كند كه خود از انجام دادن آنها ناتوان است . همنشين و دوست خود را كه ياور و مددكارى ندارد، آزار دهد و به كمك او نشتابد.
5 - هنگامى كه نزد دانشمندى نشستى ، به شنيدن ، حريص تر از گفتن باش ، و نيكو شنيدن را بياموز، همانطور كه نيكو گفتن را مى آموزى ، و سخن هيچكس را قطع مكن .
6 - اگر بندگان وقتى نمى دانند، توقف كنند (و اظهار نظر ننمايند) و آنچه را كه درك نكرده اند انكار نكنند، كافر نمى شوند.
7 - دانشمندى كه مردم از دانس وى سود ببرند از هفتاد هزار عابد برتر است .
8 - هر كس كه خدا او را با واعظ خودش قرار ندهد، پندهاى ديگران او را سودى نخواهد بخشيد.
معصوم هشتم - حضرت امام جعفر صادق (ع ) - امام ششم 
ما راءت عين و لا سمعت اذن و لا خطر على قلب بشر افضل من جعفر بن محمّد
چشمى نديده و گوشى نشنيده و به دلى خطور نكرده كه كسى از جعفر بن محمّد فاضل تر باشد
مالك رئيس مذهب مالكى
حضرت امام جعفر صادق عليه السلام رئيس مذهب جعفرى (شيعه ) در روز 17 ربيع الاول سال 83 هجرى چشم به جهان گشود.
پدرش امام محمّد باقر (ع ) و مادرش (امّ فروه ) دختر قاسم بن محمّد بن ابى بكر مى باشد.
كنيه آن حضرت : (ابوعبداللّه ) و لقبش (صادق ) است .
حضرت صادق تا سن 12 سالگى معاصر جد گراميش حضرت سجاد بود و مسلما تربيت اوليه او تحت نظر آن بزرگوار صورت گرفته و امام (ع ) از خرمن دانش جدش خوشه چينى كرده است .
پس از رحلت امام چهارم مدت 19 سال نيز در خدمت پدر بزرگوارش امام محمّد باقر (ع ) زندگى كرد و با اين ترتيب 31 سال از دوران عمر خود را در خدمت جد و پدر بزرگوار خود كه هر يك از آنان در زمان خويش حجت خدا بودند، و از مبداء فيض كسب نور مى نمودند گذرانيد.
بنابراين صرف نظر از جنبه الهى و افاضات رحمانى كه هر امامى آن را دارا مى باشد، بهره مندى از محضر پدر و جد بزرگوارش موجب شد كه آن حضرت با استعداد ذاتى و شمّ علمى و ذكاوت بسيار، به حد كمال علم و ادب رسيد و در عصر خود بزرگترين قهرمان علم و دانش گرديد.
پس از درگذشت پدر بزرگوارش 34 سال نيز دوره امامت او بود كه در اين مدت (مكتب جعفرى ) را پايه ريزى فرمود، و موجب بازسازى و زنده نگهداشتن شريعت محمدى (ص ) گرديد.
زندگى پربار امام جعفر صادق (ع ) مصادف بود با خلافت پنج نفر از بنى اميه (هشام بن عبدالملك - وليد بن يزيد - يزيد بن وليد - ابراهيم بن وليد - مروان حمار) كه هر يك بنحوى موجب تاءلم و تاءثر و كدورت روح بلند امام معصوم (ع ) را فراهم مى كرده اند، و دو نفر از خلفاى عباسى (سفاح و منصور) نيز در زمان امام (ع ) مسند خلافت را تصاحب كردند و نشان دادند كه در بيداد و ستم بر امويان پيشى گرفته اند. چنانكه امام صادق (ع ) در 10 سال آخر عمر شريفش در ناامنى و ناراحتى بيشترى بسر مى برد.

next page

fehrest page

back page