next page

fehrest page

back page

عوامل حقيقى كاميابى :18- واقعيات را آنچنان كه هست بشناسيم
واقعيات را آنچنان كه هست بايد بشناسيم نه آنطورى كه به نفع ما تمام مى شود تفسير كنيم .
هر كس بايد بكوشد تا به حقايق اشياء آنچنان كه هست پى ببرد، و درخور توانائى خود عينك واقع بينى بچشم بزند و حوادث و اوضاع را بى كم و كاست نظاره كند.
تبهكاران اجتماع همواره براى ارضاء وجدان خود، وقايع را به نفع خويش تفسير مى كنند و آن چنان خود را فريب مى دهند كه واقعا باور مى نمايند كه آنچه را درك كرده اند عين حقيقت است . اين نوع درك ، يك نوع فريب دادن وجدان و كور ساختن دل است .
روز ششم اوت 1945، نخستين بمب اتمى در جهان ، روى شهر هيروشيما در ژاپن انداخته شد. اين واقعه باعث شد كه نام اين شهر كوچك ژاپن در تاريخ جاودان بماند. در آن روز بر اثر اين واقعه ، يكصد و پنجاه هزار نفر از ساكنين آن كشور كشته شدند، سپس به فاصله سه روز بمب ديگرى روى ناكازاكى انداخته شد. ژاپنيها پس از يك هفته سكوت ، تسليم شدند. كشتن هزاران كودك معصوم زنان و مردان بى گناه ، موجى از تنفر در سراسر جهان نسبت به اين عمل وحشيانه كه در تاريخ بشريت بى سابقه است ، به وجود آورد. دستور بمباران كردن اين دو شهر بى پناه به فرمان رئيس ‍ جمهور امريكا به نام ((ترومن )) بود.
او پس از اين عمل در كشمكش وجدان و سرزنش عموم صلحدوستان و بشر خواهان قرار گرفت و تنفر عمومى موقعيت و حيثيت سياسى او را متزلزل ساخت و در ميان ملتها به عنوان يك فرد آدمكش معرفى شد.
اكنون ببينيم آقاى ((ترومن )) چگونه اين حادثه را ارزيابى مى كند؟! چگونه وجدان خود را فريب مى دهد و وقايع تلخ را كه از زهر افعى در كام جهانيان تلختر است ، به سود خود و سود جهانيان تفسير مى كند؟ مى گويد:
من اين فرمان تاريخى را براى نجات صدها هزار نفر سرباز و ملوان و خلبان امريكائى صادر نمودم . اگر اين بمبها به كار نمى رفت . نيروهاى امريكا كه بايست به سواحل ژاپن كه داراى استحكامات قوى بود و سرسختانه از آنها دفاع مى شد، حمله ببرند، و مى بايست تلفات سنگينى تحمل كنند.(27)
هر انسانى با ذكاوت و باهوش طبيعى خود درك مى كند كه آقاى ترومن با اين سفسطه جز اين كه خود را فريب دهد، كارى انجام نداده و نخواسته است واقعيات را آنچنان كه هست درك كند. او به دنبال اين اشتباه تصور كرده محبوبيت او همچنان در دل جامعه هاى زنده ، باقى است ، ولى چيزى نگذشت كه ضرر اين بى خبرى را ديد. عكس العمل مردم آزادى خواه جهان او را از صحنه سياست عقب زد و اين لكه به طور جاويدان بردامن او نشست .
بازرگانان سياستمداران و اصناف ديگر موقعى مى توانند در صحنه هاى گوناگون زندگى پيروز شوند كه در اوضاع و حوادث مربوط به خود، نظر واقع بينانه داشته باشند. يك بازرگان بايد به اعتراضى كه مشترى به طرز كار و معامله ، و يا بدى و نامرغوبى جنس او دارد. گوش فرا دهد و با تدابير صحيح وضع خود را عوض كند. يك سياستمدار بايد اعتراضات و جنب وجوشهاى مردم را پيش از بررسى دقيق ، تحريكات مغرضانه نخواند و به عناوين گوناگون مانند عناصر اخلالگر، آنها را سركوب نسازد و اذعان داشته باشد كه واقع بينى شرط پايدارى ملك و سياست است .
دانشجوى ترقيخواه از سرزنش استاد استقبال مى كند و كمى نمره را گواه بر مغرض بودن او نمى گيرد؛ خود، و نحوه تحصيل خود را وارسى مى كند. چه بسا درك يك واقعيت و اين كه كوتاهى از ناحيه خود اوست ، پلكان پيروزى او در آينده شود.
پيامبر بزرگ اسلام در نبردهاى خود با مشركان و بت پرستان ، قبلا نيروى دشمن را ارزيابى مى كرد و قدرت و توانائى او را دقيقا مورد بررسى قرار مى داد. پيش از جنگ ، اطلاعاتى از دشمن به دست مى آورد و قدرت و عظمت دشمن را هيچ نمى شمرد. هرگز خود و يا افسران اسلام را فريب نمى داد و نمى گفت كه با يك حمله ، دشمن را تار و مار مى نمائيم .
در جنگ بدر، گروه اكتشافى اسلام بر سر چاه بدر يك نفر از سربازان قريش را دستگير كرده به خدمت پيامبر آوردند؛ از آنجا كه تعداد دشمن معلوم نبود، پيامبر از او پرسيد: ((قريش روزى چند شتر نحر ميكنند؟)) او گفت : ((گاهى 9، گاهى 10شتر.)) پيامبر فرمود: ((تعداد دشمن ميان نهصد و هزار است و يك شتر معمولا غذاى صد نفر است .))
نبرد اعراب و اسرائيل در 6 ژوئن 1967 به شكست اعراب انجاميد. يكى از علل شكست كه متاءسفانه براثر تلخ بودن كمتر به آن اعتراف شد، اين بود كه رهبران كشورهاى عربى نيروهاى دشمن و نيروهاى ديگر را كه در مصاف و يا پشت سر آنها قرار گرفته بودند، درست ارزيابى نكرده و به جاى واقع بينى به حماسه و سرود پرداخته بودند. اگر آنها با واقع بينى وارد كار شده بودند، دچار شكست فاحشى كه در تاريخ بشريت كم نظير است و با حيثيت يك ميليارد مسلمان ارتباط مستقيم دارد نمى شدند.
براستى شك پله يقين است . اگر انسان ترديد پيدا نكند و درباره موضوعى دو دل نشود، هرگز دنبال تحقيق نمى رود.
اعتراض و انتقاد نيز مقدمه تكامل است ؛ مرد كامياب كسى است كه به انتقاد مردم گوش فرا دهد و انتقاد غير مغرضانه ناظران را مورد بررسى قرار دهد؛ زيرا در آئينه افكار آنان ، معايب و نواقص كار به طور دقيق منعكس مى گردد.
جمشيد ساخت جام جهان بين از آن سبب
كاگه نبود از اين كه جهان ، جام خودنماست
نبايد فراموش كنيم كه امام صادق (ع ) فرموده است :(( احب اخوانى من اهدى الى عيوبى . )) يعنى ، ميان برادرانم آن كس را بيشتر دوست دارم كه عيب و نقص مرا به عنوان هديه به من بگويد. امروز در جهان آزاد انتقاد اساس ‍ زندگى است و در بعضى كشورها از افراد مطلع دعوت مى كنند و سازمانهاى دولتى و ملى را در اختيار آنان مى گذارند تا اوضاع را ببينند و از آنها انتقاد كنند.
كسى كه از شنيدن انتقاد ناراحت مى شود و نمى خواهد واقعيات را آنچنان كه هست ببيند و از ديدن آئينه تمام نماى اوضاع خود كه افكار مردم است سخت ناراحت مى شود، بايد به او گفت :
خود شكن آئينه شكستن خطاست .
عوامل حقيقى كاميابى :19- انعطاف پذيرى در برابر حوادث
گياهان و درختان سرسبز در برابر طوفان و بادهاى سهمگين ، با انعطاف خاص ، وجود و بقاء خود را حفظ مى نمايند، ولى درختان خشك بر اثر عدم انعطاف از جاى كنده مى شوند.
انعطاف با تملق و چاپلوسى و ابن الوقت بودن و از اين شاخه به آن شاخه پريدن ، فرق روشن دارد. ابن الوقت و متملق هدف مشخصى ندارد و به اصول صحيحى پايبند نيست ؛ به هر صورتى در مى آيد و با ماسكهاى گوناگون در صحنه زندگى ظاهر مى شود و براى سود جوئى و ارضاء شهوات خود، همه اصول را زير پا مى گذارد.
ولى فرد انعطاف پذير تا آنجا كه به اصول و هدف وى زيان وارد نشود، با مردم حتى دشمن كنار مى آيد و براى حفظ اصول و مبانى فكرى و علمى و پايه هاى واقعى زندگى ، از يك سلسله منافع مى گذرد و به خواسته هاى مردم جواب مثبت مى گويد.
حوادث جهان مانند طوفان ، سهمگين و ريشه كن است . طوفان از نقطه اى برمى خيزد و به اشجار و مزارع و گلها و درختان سرسبز با خم شدن و انعطاف خاص ، طوفان را رد مى كنند و پس از دقيقه اى سرجاى اول خود باز مى گردند و قامت خميده خود را راست مى كنند؛ ولى درختان خشك و سرسخت در برابر بادهاى شديد سينه سپر كرده و از جهت انعطاف ناپذيرى كه معلول صلابت و خشكى آنهاست ، از پاى در آمده و از بيخ و بن كنده مى شوند.
پيشواى بزرگ ما، پيامبر اسلام ، در بيان انعطاف پذيرى بيان شيوائى دارد كه در اينجا مى آوريم :
(( مثل المؤ من مثل السنبله تحركها الريح فتقوم مرة و تقع اخرى ، و مثل الكافر مثل الازرة لا تزال قائمة حتى تنقلع .)) (28)
يعنى : مؤ من مانند سنبل است كه هنگام طوفان انعطاف مى پذيرد و در برابر باد مقاومت نمى كند، ولى كافر بسان درخت خشك مقاومت مى كند و از جاى كنده مى شود.
سختگيرى و ابزار خشونت در كارهاى جزئى موجب عقب ماندگى و بدنامى است و انسان را از نيل به مقامات بزرگ و اهداف كلى باز مى دارد لذا يك شخص در صورتى مى تواند يك فرد اجتماعى باشد كه به طور صحيح انعطاف داشته باشد.
اگر متن پيمانى را كه پيامبر اسلام در سال هشتم هجرت با ملت بت پرست قريش بست ملاحظه كنيد، از انعطاف پذيرى پيامبر سخت تعجب خواهيد كرد. اين انعطاف آن روز مورد اعتراض گروهى از بى خبران واقع شد، ولى گذشت زمان ثابت كرد كه اين انعطاف دهليز پيروزى در آينده بود.
مانع مهم براى پيشرفت اسلام ملت قريش بود؛ زيرا آنان با حملات پياپى خود همه گونه آزادى را از پيامبر سلب كرده بودند. وگرنه منطق پيامبر آنچنان قوى و نيرومند بود كه در مدت كوتاهى مى توانست با اعزام مبلغ و انتشار قرآن ، شبه جزيره عربستان را زير لواى آئين يكتاپرستى در آورد، ولى اين گروه لجوج با تحريكات مستقيم و غيره مستقيم ، وقت فرصت را از پيامبر گرفته بودند. پيامبر مى خواست به ابلاغ رسالت خود بپزدازد و براى به دست آوردن اين هدف پيمانى با قريش بست و در آن انعطاف عجيبى از خود نشان داد. اينك به نمونه اى از آن اشاره مى كنيم :
دبير پيامبر، اميرالمؤ نان على (ع )، در آغاز صفحه نوشت : بسم الله الرحمن الرحيم . نماينده قريش گفت : ((ما عربهاى بت پرست با لفظ رحمان و رحيم آشنائى نداريم . بايد به رسم عرب نوشته شود، بسمك اللهم .)) پيامبر پذيرفت و دبير پيامبر جمله بسمك اللهم را نوشت .
سپس دبير به دستور پيامبر نوشت : ((اين پيمان صلحى است كه محمد، رسول خدا، با نماينده قريش برقرار نمود.)) فورا نماينده قريش گفت : ((هرگز ما محمد را پيامبر خدا نمى دانيم و اگر مى دانستيم هرگز با او از در جنگ وارد نمى شديم .)) پيامبر دستور داد كه على (ع ) لفظ ((رسول خدا)) را پاك كند.
يكى از مواد پيمان اين بود كه اگر مردى از زير لواى شرك محيط مكه به مدينه ، مركز اسلام ، بگريزد، بايد دولت اسلام او را به مقامات قريش تحويل دهد، ولى اگر مسلمانى از مدينه به مكه پناهنده شود قريش خود را ملزم به تحويل دادن فرارى نمى داند.(29)
پيامبر اين ماده را نيز براى اين كه فكر او و پيروانش از ناحيه قريش آسوده شود تا به كارهاى اساسى و اصلى خود برسد، پذيرفت .
عوامل حقيقى كاميابى :20- اتقاق در كار و عمل
((خدا رحمت كند كسى را كه در موقع عمل ، محكم كارى نمايد.))
يكى از كارشناسان امور اقتصادى جهان مى گويد: مؤ سسات اقتصادى وتوليدى كه راندمان كار و آمد آنها در سال قبل و بعد يكسان باشد، براثر در جا زدن عقب گرد كرده و در آستانه ور شكستى قرار گرفته اند.
به عقيده دانشمندان ، در جازدن و توقف در يك وضع و حالت يك نوع عقب گرد است . آيا اين قانون مربوط به مؤ سسات توليدى است ، يا اينكه قانون عمومى است و تمام طبقات را در هر صنف و شغلى شامل مى گردد؟ پيشوايان بزرگ اسلام مى گويند: ((كسانى كه دو روز آنها از نظر شئون مادى و معنوى يكسان باشد، در زندگى مغبون و بيچاره اند.))
بزرگترن سرمايه ، عمر است و اين سرمايه پر ارزش بتدريج مصرف مى شود. اگر از آن خوب استفاده نكنيم ، بسان بازرگانى هستيم كه سرمايه را از دست داده ايم و متاعى نخريده ايم .
اصولا نوخواهى و تجددطلبى يكى از فطريات انسان است . انسان از كارهاى يكنواخت خسته مى شود. لذيذترين غذاها اگر به طور مداوم مصرف شود، لذت خود را از دست مى دهد. مغازه داران و صاحبان فروشگاهها و مهانخانه هاى بزرگ براى از بين بردن يكنواختى ، هر سال مى كوشند وضع مغازه و فروشگاه و مهمانخانه را تغيير دهند.
ولى ايا هر نوع نوخواهى و تغيير نشانه ترقى و تكامل است ؟! هر چند به اين باشد كه از صورت كامل به صورت ناقصتر تنزل كند؟ به طور مسلم نه .
جائى كه كارشناسان اقتصادى درجا زدن را يك نوع عقب گرد مى دانند تحول از صورت كاملتر به صورت ناقصتر، قطعا انتحار و سقوط خواهد بود.
لذا بايد هر نوع تحول و تبدل با اتقان و تكامل در كار و عمل تواءم باشد و اگر تغييرى به وجود مى آوريم ، بايد تنها به دگرگونى ظاهر اكتفا نكنيم ؛ بلكه به حقيقت و مغز كار نيز برسيم .
عيب بزرگ بسيارى از مؤ سسات توليدى شرق اين است كه تا مردم از اجناس آنها استقبال به عمل آوردند، ديگر دست به دگرگونى صورت و ماده آنها نمى زنند. و اگر روزى بخواهند چنين كارى را انجام دهند، از خوبى و اتقان كار مى كاهند.
پيامبر اسلام از نظم و اتقان و خوب انجام دادن كار بسيار خوشوقت مى شد.روزى كه جنازه سعد معاذ را با گروهى از اصحاب تشييع نمود، هنگام خاكريزى ملاحظه كرد كه ياران وى خاكها را به طور نامنظم در قبر ريخته ، آنرا پركردند. پيامبر از اين كار كه فاقد اتقان بود ناراحت شد و در كنار قبر آن افسر نشسته ، خاكها را با دست خود صاف و مرتب نمود. سپس به ياران خود گفت : ((من مى دانم اين قبر بزودى كهنه و فرسوده مى شود، ولى خدا بنده اى را دوست دارد كه وقتى دست به كارى مى زند، آنرا صحيح و كامل انجام دهد.))(30)
پيامبر مى داند اين بى نظمى به ساير مراحل زندگى نيز سرايت مى كند. لذا راضى نمى شود چنين كار كوچكى كه پس از چند روزى اثرش از بين خواهد رفت به وضع غير متقنى انجام بگيرد.
هر جوانى كه مى خواهد كار و كوشش او در امور كوچك و بزرگ ، از شاگردى مغازه و پيشخدمتى ادارات تا مناصب عالى و شغلهاى مهم ، مورد رغبت قرار گيرد و پيروزى او دائمى باشد، بايد اتقان و خوبى كار بهتر از ديروز كار كردن را وجهه نظر خود قرار
عوامل موهوم پيروزى : مقدمه
بعضى از جوانان به جاى استفاده از عوامل صحيح ترقى كه در بخش نخست اين كتاب درباره آنها گفتگو شد، به دنبال عوامل موهوم مى گردند. لذا در اين بخش به اين عوامل موهوم مى پردازيم .
عوامل موهوم پيروزى :1- بخت و اقبال
كوكب بخت مرا هيچ منجم نشناخت
يارب از مادر گيتى به چه طالع زادم
تو خود گر كنى اختر خويش را بد
مدار از فلك چشم نيك اخترى را
كاخ عظيم جهان آفرينش براساس قانون علت و معلول استوار شده و هيچ حادثه اى بى جهت و بى علت نيست . چين و شكن درياها، ريزش برگها، فرو ريختن برف و باران ، اختلاف خطوط دست و صورت ، ترقى و انحطاط ملل و اقوام ، خوشبختى و بدبختى جامعه ها و خلاصه آنچه در جهان سهمى از هستى دارد، همه و همه علتى دارند كه گاهى براى ما روشن و گاهى از ما پنهان است .
لذا بخت يك مفهوم بى واقعيت است كه با فلسفه عمومى جهان هستى قابل تطبيق نيست . تكيه بر اين مفهوم ، اعتماد به يك عامل موهوم و دور از حقيقت است . افراد نادان سعادت و يا شقاوت خود را به يك چنين عامل خرافى وابسته مى دانند.
بخت و اتفاق و اقبال در حقيت عنواين موهومى هستند كه از مغز كسانى تراوش مى كنند كه علل حوادث را نمى توانند به دست آورند. لذا ناچار مى شوند براى راضى ساختن وجدان سرزنش كننده خود، آنها را به دست يك سلسله عوامل نامرئى و خرافى بسپارند.
اگر بناست به بخت معتقد شويم بايد بگوئيم : كار و كوشش ، جد و جهد، سعى و فعاليت اساس بخت را تشكيل مى دهند و عامل نامرئى بخت در دل اينها نهفته است .
براى ركود و تنبلى و خراب كردن ذهن و مغز، اعتقاد به بخت واقبال بهترين وسيله است و براى شكست خوردگان داروئى براى تسكين وجدان مى باشد. به عبارت صحيح تر، بهترين سر پوشى است كه بزهكاران و مقصران روى وجدان سرزنش كننده خود مى گذارند.
قهرمانى كه در مسابقات شكست مى خورد و به رفقاء دوستانش مى گويد: ((شانس و اقبال حريف ، بلند بود، كه پيروزى نصيب او گرديد، و من تيره بخت و بداقبال بودم كه با شكست روبرو شدم )) متاءسفانه او به جاى اين كه علت حقيقى شكست را كشف كند، دست به سوى عوامل موهومى دراز مى كند كه با فلسفه و روش علمى سازش ندارد. او مى خواهد خود را بدين وسيله از مسؤ وليت شكست خويش تبرئه كند.
اصولا يك روش غلط در تربيت اجتماعى ما هست و آن اينكه در محيط خانواده و كسب و كار، واقعيت زندگى را براساس بخت استوار مى دانيم و پدر و مادر، و يا بازرگانان صحنه هائى بوجود مى آورند كه مردم پيروزى و شكست خود را معلول بخت بدانند.
كتاب بزرگ آسمانى ما، قرآن ، با يك آيه كوتاه و پرمغز بر اين افكار مرهوم خط قرمز كشيده و مى فرمايد:(( و ان ليس ‍ للانسان الاماسعى ؛)) يعنى ، انسان در گرو كار و كوشش خود مى باشد.
بزرگترين عيب و ضرر قمار و انواع بخت آزمائيها اين است كه جوانان را به يك سلسله عوامل موهوم معتقد مى سازد. روح كار و كوشش را در آنها تضعيف مى كند و جوانان توانا و مستعد را كه بايد از طريق به كار انداختن نيروهاى فكرى و جسمى ، صاحب مقام و شخصيت و ثروت شوند در راههاى موهومى سير مى دهد.
مردان و زنان موفق هميشه از قاموس زندگى خود واژه هاى : طالع ، فال ، ستاره ، كف بينى و بخت را حذف مى كنند؛ زيرا اعتقاد به اينها بسان زنجيرهاى آهنينى است كه به دست و پاى آنها مى پيچد.
جوانى كه در آستانه ترقى و تكامل است و مى خواهد نيروهاى خود را براى پيشرفت در زندگى بسيج نمايد، بايد بداند پيروزى يك دانشجو، موفقيت يك مخترع و تفوق نظامى و سياسى يك ملت معلول اين است كه حقيقت زندگى را لمس كرده و از طريق علل واقعى كه در راءس آن كار و كوشش و استقامت و نظم است ، وارد شده اند. هيچ ستاره اى ، طلمسى و يا بختى در پيشرفت آنها مؤ ثر نبوده است .
يكى از دوستان ما كه اخيرا از كشور آلمان آمده بود، درباره نحوه پيشرفت ملت آلمان چنين مى گفت : ((اين ملت در اندك زمانى آثار جنگ را محو نموده اند. جز چند نقطه كه آن را به عنوان نمونه نگاهداشته اند. انگار اينجا آن مملكتى نيست كه ساليان دراز بمبهاى متفقين آن را كوبيده است ...))
روح زنده و مغز با نشاط و نيرومند اين ملت موجب پيروزى آنان گرديده و تكيه گاه آنان اقبال نبوده است . آنها بر نيروى دماغى و جسمى تكيه كرده و مى دانستند كه اگر بخت وجود داشته باشد، در دل آنهاست .
دانشمندى گفت : ملتى كه دستش به حقائق نمى رسد، به موهومات و خرافات پناه مى برد.
بازرگانان ورشكسته خود را با خوابهاى شيرين كه حاكى از بهبودى وضع آنهاست ، خوشحال مى سازند. زنان نازا به جاى اينكه به پزشك حاذق مراجعه كنند، به طلسم ها مى پردازند.
مردان نادان و زنان افسانه پرست مغز فرزندان خود را با مهملات و خرافات پر مى كنند و مراسم چهارشنبه سورى و مراسم سيزده عيد نوروز را پل پيروزى مى خوانند. روز سيزده دست فرزندان خود را گرفته به صحرا مى برند و به آنها مى گويند: ((علفها را گره زنيد تا حوائج شما برآورده شود و بخت شما باز گردد.))
پيامبر بزرگ ما در تمام ادوار زندگى با هرگونه مظاهر خرافات سخت نبرد كرد. روزى دايه وى او را همراه فرزندانش ‍ براى گردش به صحرا فرستاد و براى حفاظت او مهره سبز يمانى را با نخى به گردن او آويخت . او در برابر ديدگان دايه خود، مهره را از گردن خود در آورده و گفت : ((مادر! اين موهومات چيست ، من نگهبان ديگرى دارم .))
در چهارشنبه سورى ، بعضى نوجوانان روى آتش مى پرند و گاهى طبق سنت آتش پرستان در برابر آن نيايش نموده و در حالت پريدن مى گويند: ((زردى من از تو، سرخى تو از من .))
اين افراد نمى دانند كه زردى رنگ چهره ، يك پديده مادى است و عاملى در خون دارد كه به صورت بيمارى مالاريا و مانند آن جلوه مى كند.
گاهى يك راننده به جاى اين كه در ترمز و لاستيك و... ماشين دقت نمايد و ابزار فرسوده را به ابزار نو و محكم تبديل كند، به عامل موهومى پناه مى برد و نعل اسب به عقب ماشين مى كوبد تا شايد حافظ او باشد.
دزد مسلحى كه به ده سال زندان محكوم شده وقتى گام در آستانه ((زندان )) مى گذارد، در و ديوار زندان را با شعر زير و امثال آن سياه مى كند:
كوكب بخت مرا هيچ منجم نشناخت
يارب از مادر گيتى به چه طالع زادم
او بقدرى غافل و به تعبير خود تيره بخت است كه هنوز حاضر نيست حقيقت را درست بفهمد و براى راضى ساختن وجدان سرزنش كننده خود، گناه را به گردن كوكب و طالع مى افكند.
اى كاش به جاى اين شعر، اشعار ناصر خسرو، شاعر سخن ساز ايران ، را مى نوشت :
نكوهش مكن چرخ نيلوفرى را
برون كن زسر باد خيره سرى را
تو خود چون كنى اختر خويش را بد
مدارا از فلك چشم نيك اخترى را
بسوزند چوب درختان بى بر
سزا خود همين است مربى برى را
درخت تو گر بار دانش بگيرد
بزير آورد چرخ نيلوفرى را
مردى كه مى خواهد گام در راه هدف هاى بلند بگذارد بايد از هرگونه افسانه گوئى و خيال بافى بپرهيزد.
پيامبر(ص ) مخصوصا كوشش مى كرد مردم را از خيالبافى و موهوم پرستى برهاند.
روزى كه فرزند پيامبر، ابراهيم ، فوت كرد، آفتاب گرفت . افراد افسانه پرست آن زمان ، به حضور پيامبر رسيدند و گفتند: ((مصيبت شما بقدرى بزرگ است كه آفتاب هم گريان است و براى مرگ فرزند شما گرفته شده است .))
او در پاسخ ، اين جمله تاريخى را فرمود: ((مردم ! آفتاب و ماه بر مرگ و زندگى كسى نمى گيرد، بلكه خسوف ماه و كسوف خورشيد از آيات خداوند است . و نبايد آن را به مرگ فرزند من وابسته كرد.))
دسته اى از غرب زدگان بقدرى موهوم پرستند كه از اطاقى كه شماره پلاك آن 13 است ، مى ترسند و لذا صاحبان مهمانخانه ها ناچارند روى پلاك اطاق سيزده بنويسند 1+12 و يا عدد سيزده را حذف كنند. مى گويند در سازمان ملل متحد آسانسور از طبقه 12 به طبقه 14 منتقل مى شود و طبقه 13 اصلا وجود ندارد. در حقيقت طبقه سيزده واقعى همان طبقه چهارده زبانى است .
اينها توجه و يا نمى خواهند توجه كنند كه اگر طبقه 13 خطرناك است و
نحوست دارد، با عوض كردن اسم ، حقيقت آن دگرگون نمى شود.
سعدى سخنور مى گويد:
يكى روستائى سقط شد خرش
علم كرد بر تاك بستان سرش
جهان ديده پيرى بر او بر گذشت
همى گفت خندان به ناطور دشت
مپندار جان پدر، كين حمار
كند دفع چشم بد از كشتزار
كه اين دفع چوب از سرو گوش خويش
نتاست تا بينوا مرد ريش !
كنون دفع چشم بد از كشتزار
چگونه تواند، توقع مدار!
رسوخ اين گونه عوامل موهوم را در روح يك جوان و يا يك ملت بايد از عوامل سقوط ملتها شمرد. شخصى كه به طالع معتقد بود مى گفت : ((من با طالع نحس به دنيا آمده ام و بقدرى طالع من نحس است كه اگر كلاه دوز بودم مردم بى سر به دنيا مى آمدند.))
معمولا برخى از مردم از چرخ و فلك شكايت كرده ، و قسمتى از حوادث بد را به گردن چرخ دون مى گذارند. حتى بعضى از دانشمندان در ديباچه كتابهاى خود، از جور فلك ناله كرده و به نثر و نظم در اين موضوع سخنانى دارند.
ولى چرخ و فلكى به آن معنى وجود ندارد. آنچه هست يك سلسله موجودات آسمانى و زمينى است كه خدمتگزار بشر، و به فرمان آفريدگار جهان براى بشر، تسخير و مهار شده اند. خورشيد با اشعه زرين خود جانداران را پرورش ‍ مى دهد و ماه به فضا نور و صفا مى بخشد و... بنابراين نبايد خدمتگزاران صديق بشر را جائر و ستمگر خواند. دليل اين كه هرگز در آنها نحوست و ستم نيست ، اين است كه خداوند بزرگ در كتاب آسمانى ما به آنها سوگند خورده و ما را به عظمت آنها متوجه ساخته است .
بايد به اين نكته توجه كرد كه اگر در سخنان دانشمندان از چرخ و روزگار گله اى شده است ، قطعا منظور گله و شكايت از مردم روزگار و افرادى است كه در زير سايه اين اجرام آسمانى بسر مى برند والا كواكب و آسمان و زمين تقصيرى ندارند.
عوامل موهوم پيروزى :2- در انتظار تصادفها
سقوط ناگهانى و تصادفى سيب ، نيوتن را متوجه جاذبه زمين كرد. چرا ديگران كه بارها اين حادثه را ديده بودند متوجه اين قانون نشدند؟
گاهى تصادفهاى غير مترقب ، گره از كار انسان مى گشايند. در صفحات تاريخ نمونه هاى زيادى از اين تصادفها وجود دارد، كه در ذيل به برخى از آنها اشاره مى شود:
عمادالدوله ديلمى اصفهان و فارس را متصرف شد و حاكم شهر را كه نماينده خليفه بود از شهر راند، ولى چيزى نگذشت كه هزينه وى و سربازانش به آخر رسيد و بيم آن داشت كه سربازان وى دست به مال مردم دراز كنند. در اين گير و دار چشم عمادالدوله به سقف افتاد و ديد مارى سر از سوراخ بيرون آورد و دوباره فرو برد. و اين عمل چند دفعه تكرار شد. او دستور داد سقف عمارت را بردارند و مسير مار را تعقيب كنند. كارگران در انتهاى سوراخ ، به خمهاى مملو از اشرفى برخوردند كه حاكم سابق آنها را براى روز مبادا ذخيره كرده بود.
شاه اسماعيل سامانى پس از سركوبى عمرو ليث دچار كمبود هزينه زندگى گرديد. براى اين كه اموال مردم از دستبرد احتمالى لشكريان مصون بماند، سپاهيان را بدون در نظر گرفتن مقصدى به خارج شهر كوچ داد. در اين اثناء زاغى را ديدند كه بالاى سر آنها در حركت است و گردن بندى در منقار دارد. آنان به تعقيب زاغ پرداختند و زاغ گردن بند را در چاه افكند. چند تن به دستور شاه وارد چاه شدند و ناگهان به يك صندوق زر و جواهر دست يافتند كه غلامان عمروليث هنگام گرفتارى وى آنها را در همان چاه پنهان كرده و بعدا موفق به در آوردن آنها نشده بودند.
شيخ مصلح الدين سعدى شيرازى در باب قناعت ، حكايتى دارد كه مضمون آن اين است : شاهزاده اى حلقه انگشترى را در نقطه مرتفعى گذارده بود تا هر تيراندازى بتواند وسط آن را هدف تير خود قرار دهد، مشمول جايزه شود. تيراندازان ماهر از هدف گيرى عاجز گشتند و يكى پس از ديگرى با شكست روبرو شدند. در اين اثناء پسر بچه اى كه در تيراندازى مهارت نداشت و بدون هدف به هر سو تير پرتاب مى كرد، ناگهان تيرى از سوراخ حلقه عبور داد و برنده جايزه گرديد.
آيا انسان مى تواند زمام زندگى را به دست تصادفها بسپارد؟ اين پيروزيها كه در سايه يك پيش آمد غير مترقبه به وجود مى آيد، در برابر آنهمه پيروزيها كه در پرتو دانائى و كاردانى و كار و كوشش و نقشه و ساير عوامل اختيارى تحقق پيدا مى كند، بسيار كم است .
از اين گذشته گاهى برخى از تصادفها ميوه هاى تلخ دارند؛ افراد خردمند و شخصيتهاى لايق هرگز در انتظار پيش آمدها و تصادفهاى غير مترقب نمى نشينند و با بودن اسباب ظاهرى و عوامل عقلانى ، دنبال عامل موهوم نمى روند.
فرض كنيد شهرى يك ميليون نفر جمعيت دارد؛ هواپيمائى در آسمان آن شهر به پرواز در مى آيد و مى خواهد دو سكه بهار آزادى بر سر مردم اين شهر نثار كند؛ آيا مى توان به اميد دريافت اين دو سكه نشست و دست از كار كشيد؟! و اگر چنين كنيم و قبلا نيز اندوخته اى نداشته باشيم ، جز اين كه بايد براى نان شب خود معطل بمانيم ، چاره اى نداريم ؟!
ملتى كه به قدرت و فعاليت خود متكى نباشد و به انتظار حوادث بين المللى بنشيند تا شايد چرخ حوادث به سود او بچرخد و مورد ترحم دولتهاى بزرگ جهان واقع گردد، محكوم به فنا است .
دانشجوئى كه به جاى كار كردن و رنج بردن در انتظار تصادفهاى غير مترقب بنشيند تا شايد در اثر آن ، نمره خوبى بياورد، در پايان سال از اين پندار نتيجه اى نخواهد گرفت .
يكى از پيشوايان اسلام جمله اى فرموده كه در نظر ارباب دانش يك جهان ارزش دارد و آن اين است : ((من وجد ماء و ترابا ثم افتقر فابعده الله )). (31) يعنى كسى كه از زمين و آب برخوردار باشد ولى از اين نعمتهاى بزرگ خدادادى بهره مند نگردد، از رحمت خداوند دور خواهد بود.
هيچ ملتى در جهان پر غوغاى ماديت قد علم نكرد و هيچ شخصيتى در صحنه حوادث پيروز نگرديد، جز اين كه به اسباب ظاهرى و عوامل طبيعى تكيه نمود و با ايمانى راسخ قدم در راه هدف گذارد و در گرد اين فكر كه اگر فلانى چنين كند يا چنين حادثه اى رخ دهد، ما چنين مى شويم ، نگشت .
و به قول شاعر:
مرد بزرگ بايد و عزمى بزرگتر
تا حل مشكلات به نيروى او كنند
آزادگى به قبضه شمشير بسته است
مردان ، هميشه تكيه خود را بدو كنند
قانون خلقت است كه بايد شود ضعيف
هر ملتى كه به راحتى و عيش خو كنند
ممكن است كسى و يا ملتى بر اثر تصادف به سعادتى برسند، ولى پيشرفتهائى كه مولود تصادف است مانند درآمدى است كه از طريق قمار به دست مى آيد، و كاملا بى اساس مى باشد.
و به قول يكى از دانمشندان : ((سخت ترين راه ها و خطرناكترين آنها، راه نزديك است . راه دور اگر وقت بيشتر تلف مى كند ولى مطمئن تر است .)) چه بسا انسان در پرتو تصادف از نزديكترين راه به مقصد برسد، ولى ملتى كه در انتظار پيدا شدن اين راه نزديك باشد، پيش از وصول به مقصد، راه مرگ و فنا را پيش مى گيرد.
هر ملتى كه بخواهد پيشانى او در راه ترقى و تعالى عرق نكند و فقط از پلكان موهوم و سست تصادف بالا رود، قبل از نيل به مقصد، به زمين خواهد خورد.
سقوط ناگهانى و تصادفى سيب ، نيوتن را متوجه جاذبه زمين كرد. چرا ديگران كه بارها اين حادثه را ديده بودند متوجه اين قانون نشدند؟ آيا جز اين است كه تمام شرايط و مقتضيات كشف چنين قانونى در آن لحظه براى نيوتن وجود داشت ؟ و اين حادثه به عنوان تكميل كننده آن شرايط به وجود آمد؟ آن مرد متفكر همواره غرق مطالعه و بحث و بررسى درباره علل و معاليل طبيعى بود و تمام نيروهاى خود را به كار انداخته ، در هر حادثه جزئى دقت مى كرد و هر فردى غير او نيز در اين صورت قطعا براى كشف چنين قانونى موفق مى شد.
اگر حبابهاى صابون دانشمندى را به كشف و تحليل نور هدايت كرد، نه از طريق تصادف بود؛ زيرا همين حبابها در برابر رختشويان هر روز مجسم است و چيزى از آن درك نمى كنند. او تمام شرايط كشف اين قانون را به وجود آورده بود و براثر تدبر در حوادث موفق به چنين كشفى گرديد.

next page

fehrest page

back page